پارت پنج
پارت پنج
نباید به جیسو چیزی درباره این موضوع بگیم اگه اون بفهمه مادر و پدر سه سال پیش بخاطر محافظت از ما اونجا موندند و ما رو فرستادند اینجا نمیدونم میتونه چه واکنشی داشته باشه
رزی
باشه من بهش چیزی نمیگم
سمانه
صدای زنگ در اومد که بخاطر صبحت هایی که شده بود هردو وحشت کردند که نکنه جیسو باشه ولی رزی رفت نگاه کرد و با چشمای گرد شده و متعجب گفت چ...ی؟
جیمین
کیه؟
رزی
(با صدای لرزان و برید بریده گفت) پ... دَ..رِت
جیمین سریع در رو باز کرد که با صورت خندان و دلتنگ مادر و پدرش مواجه شد.
جیمین
اوما آبوجی شما اومدید؟ و بعد هردو رو در آغوش کشید.
جیسو نمیدونه باید امشب مهمونی بگیریم .وایسا الان بهش زنگ میزنم
الو
+الو سلام اوپا
سلام جیسو مامان بابا اومدن میخوان ببیننت امشب بیا خونه ی ما
+واقعا؟الکی میگی؟ وایسا دارم میام
باشه بای
+بای
سمانه
جیسو با داد لیسا رو صدا زد:لیسا لیسا! +چی شده؟ مامان بابام اومدن من دارم میرم توام زود بیا خونه داداشم +چی؟چرا من؟منم بیام؟ اره باید بیای
و اینو گفت و به سمت خروجی دانشگاه دوید. جیسو احساس کرد یکی صداش کرده پس به عقب برگشت و اطراف رو نگاه کرد.
غریبه
به به جیسو خانوم کجا داری میری؟ وایسا برسونمت انگار خیلی عجله داری
جیسو
اره عجله دارم ولی نمیخواد خودتو به زحمت بندازی
سمانه
داشت میرفت که اون غریبه از پشت گرفتش و نزاشت به جلو قدم برداره .+جیسو خانوم تو که مهربونی چرا نمیزاری منم یکم ازت لطف ببینم جیسو با عجز گفت ولم کن بزار برم غریبه اومد جلوتر و صورتشو قاب گرفت و شروع کرد به بوسیدن لب های جیسو. جیسو با داد و بی توانی گفت خواهش میکنم ولم کن لطفا یکی کمک کنه. این جملشو با توان توانش گفت و از حال رفت. ی پسری که از دور شاهد ماجرا بود با سرعت هر چه تمام اومد و با چن تا مشت تو صورت اون غریبه فراریش داد. چن ثانیه منتظر موند تا جیسو به هوش بیاد. جیسو داشت چشماشو باز میکرد و چون تار می دید فقط تونست سایه کسی رو بالای سرش ببینه و تا به خودش اومد سریع شروع کرد به دوییدن. پسر دنبالش کرد و دستش و کشید و جیسو افتاد تو بغلش اروم سر جیسو رو به شونش قرار داد و گفت نترس آروم باش من بهت آسیبی نمیرسونم...
بچه ها ببخشید طولانی شد ولی از پارت بعد جین و جیسو بیشتر دیالوگ دارن.
لایک نمی کنی نامرد؟😕
کامنت چرا نمیزاری اخه؟😭
لایک ۳۵
کامنت ۲۰
واجب🔝🔝🔝
#army #Jinsoo #Rosmin #Liskook #bts #blackpink ##blink #fanfick
نباید به جیسو چیزی درباره این موضوع بگیم اگه اون بفهمه مادر و پدر سه سال پیش بخاطر محافظت از ما اونجا موندند و ما رو فرستادند اینجا نمیدونم میتونه چه واکنشی داشته باشه
رزی
باشه من بهش چیزی نمیگم
سمانه
صدای زنگ در اومد که بخاطر صبحت هایی که شده بود هردو وحشت کردند که نکنه جیسو باشه ولی رزی رفت نگاه کرد و با چشمای گرد شده و متعجب گفت چ...ی؟
جیمین
کیه؟
رزی
(با صدای لرزان و برید بریده گفت) پ... دَ..رِت
جیمین سریع در رو باز کرد که با صورت خندان و دلتنگ مادر و پدرش مواجه شد.
جیمین
اوما آبوجی شما اومدید؟ و بعد هردو رو در آغوش کشید.
جیسو نمیدونه باید امشب مهمونی بگیریم .وایسا الان بهش زنگ میزنم
الو
+الو سلام اوپا
سلام جیسو مامان بابا اومدن میخوان ببیننت امشب بیا خونه ی ما
+واقعا؟الکی میگی؟ وایسا دارم میام
باشه بای
+بای
سمانه
جیسو با داد لیسا رو صدا زد:لیسا لیسا! +چی شده؟ مامان بابام اومدن من دارم میرم توام زود بیا خونه داداشم +چی؟چرا من؟منم بیام؟ اره باید بیای
و اینو گفت و به سمت خروجی دانشگاه دوید. جیسو احساس کرد یکی صداش کرده پس به عقب برگشت و اطراف رو نگاه کرد.
غریبه
به به جیسو خانوم کجا داری میری؟ وایسا برسونمت انگار خیلی عجله داری
جیسو
اره عجله دارم ولی نمیخواد خودتو به زحمت بندازی
سمانه
داشت میرفت که اون غریبه از پشت گرفتش و نزاشت به جلو قدم برداره .+جیسو خانوم تو که مهربونی چرا نمیزاری منم یکم ازت لطف ببینم جیسو با عجز گفت ولم کن بزار برم غریبه اومد جلوتر و صورتشو قاب گرفت و شروع کرد به بوسیدن لب های جیسو. جیسو با داد و بی توانی گفت خواهش میکنم ولم کن لطفا یکی کمک کنه. این جملشو با توان توانش گفت و از حال رفت. ی پسری که از دور شاهد ماجرا بود با سرعت هر چه تمام اومد و با چن تا مشت تو صورت اون غریبه فراریش داد. چن ثانیه منتظر موند تا جیسو به هوش بیاد. جیسو داشت چشماشو باز میکرد و چون تار می دید فقط تونست سایه کسی رو بالای سرش ببینه و تا به خودش اومد سریع شروع کرد به دوییدن. پسر دنبالش کرد و دستش و کشید و جیسو افتاد تو بغلش اروم سر جیسو رو به شونش قرار داد و گفت نترس آروم باش من بهت آسیبی نمیرسونم...
بچه ها ببخشید طولانی شد ولی از پارت بعد جین و جیسو بیشتر دیالوگ دارن.
لایک نمی کنی نامرد؟😕
کامنت چرا نمیزاری اخه؟😭
لایک ۳۵
کامنت ۲۰
واجب🔝🔝🔝
#army #Jinsoo #Rosmin #Liskook #bts #blackpink ##blink #fanfick
۱۵.۷k
۱۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.