پارت ۲۵ عشق و نفرت
مدیر: باشع پس باید تنبیه بشی
ا/ت: خواهش می... اخخخخ
نزاشت حرفمو تموم کنم و با یه چوب دراز محکم زد تو شونم
سوجون: صبر کنین... اون سرپرست داره،زنگ بزنین بهش میاد
ا/ت:(به سوجون چشم غره رفت)
مدیر: باشه، شمارشو بده بهم
سوجون: چشم
(نیم ساعت بعد)
مدیر: سر کارم گذاشتین نه؟
چوب و برداشت دوباره منو زد
ا/ت: اییی... ااخ
میخواست یبار دیگه هم بزنتم که یکی دستشو محکم گرفت چوب از دستش افتاد
کوک: این کارت خیلی بده... یبار دیگه انجامش بده تا دستتو بشکنم
مدیر: درست صحبت کن، فکر کردی کی هستی
کوک: من از ا/ت مراقبت میکنم
مدیر: که اینطور، خب باید بگم ا/ت اصلا درساش خوب نیست یکم بیشتر به درساش رسیدگی کنین
کوک: فقط برای این زدینش و منو کشوندین اینجا؟، متاسفم اما همه مثل شما بیکار نیستن، ما کار و زندگی داریم، الانم من ا/ت رو با خودم میبرم، ا/ت بیا بریم
ا/ت: چ.. چی
دستمو گرفت و رفتیم بیرون ولی صدا ی مدیرو هنوز می شنیدم
مدیر: چی، چه پرو (داد)
سوار ماشین شدیم منو برد خونه
کوک: حالت خوبه؟
ا/ت: ا... اره خوبم
رسیدیم خونه
(پرش زمانی به شب)
گوشیم زنگ خورد جونگ سوک بود
ا/ت: الو
جونگ سوک: سلام ابجی
ا/ت: سلااام، خوبییی؟
جونگ سوک: خوبم، میخواستم بگم ما قراره فردا برگردیم کره
ا/ت: واقعا؟ مگه قرار نبود سه ماه بمونین الان تازه یه ماهه
جونگ سوک: می دونم ولی خوبه دیگه دوباره همو میبینیم
ا/ت: اره، تازه کلی خبر دارم بهت بدم
جونگ سوک: خب پس فکر کنم پس فردا همو میبینیم
ا/ت: اره
جونگ سوک: باشه پس خدافظ
ا/ت: تا پس فردا خدافظ
(قطع کرد)
(پرش زمانی به پس فردا)
ا/ت: کوک زود باش بریم فرودگاه
کوک: اومدم
سوار ماشین شدیم رفتیم فرودگاه دنبال خانوادم می گشتم که
ا/ت: جونگ سوکاااااا (بغلش کرد) دلم برات تنگ شده بود
جونگ سوک: منم همینطور
م/ت: سلام جونگکوک، ا/ت که اذیتت نکرده
کوک: نه اصلا
سه بین: میخوام تاکسی بگیرم زود باشین بیاین
کوک: من میرسونمتون
م/ت: اخه زحمتت میشه
کوک: نه زحمت چیه
ا/ت: اره مامان کوک میرسوندمون
م/ت: هوم، باشه اگه زحمتی نیست
سوار ماشین شدیم من پیش کوک جلو نشستم بغیه عقب
وقتی رسیدیم خونه وسایلمونو از تو ماشین برداشتیم از کوک خدافظی کردم و رفتیم تو
جونگ سوک: زود برو تو اتاق تا سه بین بلایی سرت نیاورده (اروم)
رفتم تو اتاق جونگ سوکم اومد
جونگ سوک: خب چه خبرایی می خواستی بهم بدی
ا/ت: اول برس بعد بپرس، راستش منو جونگکوک... کوک دوست پسرمه
جونگ سوک: چیی، تو که ازش بدت میومد...
ادامه دارد...
ا/ت: خواهش می... اخخخخ
نزاشت حرفمو تموم کنم و با یه چوب دراز محکم زد تو شونم
سوجون: صبر کنین... اون سرپرست داره،زنگ بزنین بهش میاد
ا/ت:(به سوجون چشم غره رفت)
مدیر: باشه، شمارشو بده بهم
سوجون: چشم
(نیم ساعت بعد)
مدیر: سر کارم گذاشتین نه؟
چوب و برداشت دوباره منو زد
ا/ت: اییی... ااخ
میخواست یبار دیگه هم بزنتم که یکی دستشو محکم گرفت چوب از دستش افتاد
کوک: این کارت خیلی بده... یبار دیگه انجامش بده تا دستتو بشکنم
مدیر: درست صحبت کن، فکر کردی کی هستی
کوک: من از ا/ت مراقبت میکنم
مدیر: که اینطور، خب باید بگم ا/ت اصلا درساش خوب نیست یکم بیشتر به درساش رسیدگی کنین
کوک: فقط برای این زدینش و منو کشوندین اینجا؟، متاسفم اما همه مثل شما بیکار نیستن، ما کار و زندگی داریم، الانم من ا/ت رو با خودم میبرم، ا/ت بیا بریم
ا/ت: چ.. چی
دستمو گرفت و رفتیم بیرون ولی صدا ی مدیرو هنوز می شنیدم
مدیر: چی، چه پرو (داد)
سوار ماشین شدیم منو برد خونه
کوک: حالت خوبه؟
ا/ت: ا... اره خوبم
رسیدیم خونه
(پرش زمانی به شب)
گوشیم زنگ خورد جونگ سوک بود
ا/ت: الو
جونگ سوک: سلام ابجی
ا/ت: سلااام، خوبییی؟
جونگ سوک: خوبم، میخواستم بگم ما قراره فردا برگردیم کره
ا/ت: واقعا؟ مگه قرار نبود سه ماه بمونین الان تازه یه ماهه
جونگ سوک: می دونم ولی خوبه دیگه دوباره همو میبینیم
ا/ت: اره، تازه کلی خبر دارم بهت بدم
جونگ سوک: خب پس فکر کنم پس فردا همو میبینیم
ا/ت: اره
جونگ سوک: باشه پس خدافظ
ا/ت: تا پس فردا خدافظ
(قطع کرد)
(پرش زمانی به پس فردا)
ا/ت: کوک زود باش بریم فرودگاه
کوک: اومدم
سوار ماشین شدیم رفتیم فرودگاه دنبال خانوادم می گشتم که
ا/ت: جونگ سوکاااااا (بغلش کرد) دلم برات تنگ شده بود
جونگ سوک: منم همینطور
م/ت: سلام جونگکوک، ا/ت که اذیتت نکرده
کوک: نه اصلا
سه بین: میخوام تاکسی بگیرم زود باشین بیاین
کوک: من میرسونمتون
م/ت: اخه زحمتت میشه
کوک: نه زحمت چیه
ا/ت: اره مامان کوک میرسوندمون
م/ت: هوم، باشه اگه زحمتی نیست
سوار ماشین شدیم من پیش کوک جلو نشستم بغیه عقب
وقتی رسیدیم خونه وسایلمونو از تو ماشین برداشتیم از کوک خدافظی کردم و رفتیم تو
جونگ سوک: زود برو تو اتاق تا سه بین بلایی سرت نیاورده (اروم)
رفتم تو اتاق جونگ سوکم اومد
جونگ سوک: خب چه خبرایی می خواستی بهم بدی
ا/ت: اول برس بعد بپرس، راستش منو جونگکوک... کوک دوست پسرمه
جونگ سوک: چیی، تو که ازش بدت میومد...
ادامه دارد...
۲۹.۸k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.