پارت اخر عشق و نفرت
جونگ سوک: چیی، تو که ازش بدت میومد
ا/ت: میدونم ولی الان دوستش دارم
جونگ سوک: خوبه این یعنی داری بزرگ میشی
ا/ت: یاا جونگ سوکا
جونگ سوک: حرف اشتباهی زدم؟
ا/ت: نه، اصلا ولش کن، میدونی، من و دوستام پارتی گرفته بودیم
جونگ سوک: واقعا؟ کجا؟
ا/ت: دیسکو رزرو کردیم، کاش تو هم اونجا بودی جات خالی بود
جونگ سوک: ها راستی داشت یادم میرفت
ا/ت: چیو؟
دیدم رفت از تو کیفش یه جعبه در اورد داد بهم
جونگ سوک: اینو برای تو خریدم
ا/ت: وااای مرسی
بازش کردم دوتا لباس و یه جفت کفش که از خیلی وقت پیش میخواستم توش بود
ا/ت: جونگ سوک، میدونی چقدر دوستت دارم، مرسیییی
جونگ سوک: خواهش می کنم
(پرش زمانی به فردا)
صبح زوود بیدار شدم حوصله نداشتم دوش بگیرم لباس پوشیدم وسایلمو برداشتم رفتم پایین برای خودم یچیزی درست کردم خوردم بعد رفتم دانشگاه
سوجون: سلام
ا/ت: سلام
سوجون: داداشتو دیدی؟
ا/ت: اره (با خنده)
(دو روز بعد)
ا/ت: حوصلم سر رفته
جونگ سوک: خب من چیکار کنم
ا/ت: از کوک خبر ندارم
جونگ سوک: بهش پیام بده
ات: اوکی
(چند دقیقه بعد)
ات: صبر کن خودش پیام داد
جونگ سوک: خوبه چی گفته
ات: گفته بریم بیرون
جونگ سوک: خوبه هم حوصلت سر نمیره هم سر منو نمیخوری
ا/ت: من سر تو رو نمیخورم
جونگ سوک: درست میفرمایین
رفتم دوش گرفتم موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم زیاد اهل لباس دامن دار نیستم ولی گفتم اینبار دارم با جونگکوک میرم یکم مجلسی باشم موهامو باز گزاشتم و یه ارایش لایت کردم رفتم دم در اومد دنبالم رفتیم یه کافه تو فضای باز بود
کوک: بیا بریم اونجا بشینیم
ا/ت: باشه
رفتیم نشستیم گارسون اومد
گارسون: چی میل دارین
ا/ت: من یه اسپرسو
کوک: منم همینطور
گارسون رفت و با سفارشامون برگشت
داشتیم میخوردیم که...
ات: کوک دو روزه ندیدمت دلم برات تنگ شده بود
کوک: منم همینطور عزیزم
کوک ویو *
امروز دیگه جراتمو جمع می کنم تا بهش پیشنهاد ازدواج بدم من واقعا دوستش دارم نمی تونم دیگه صبر کنم
کوک: یه غافلیگیری دارم برات
ات: واقعا، چی؟
کوک: چشماتو ببند
چشما شو بست
کوک: حالا باز کن
ات ویو*
چشمامو باز کردم یه نگاه به اسمون انداختم
ات: وااای اتیش بازی، خیلی قشنگه
نفهمیدم کی جونگکوک جلوم زانو زد که یدفعه نگاش کردم
کوک: ات با من ازدواج می کنی؟
یه لحظه ماتم برده بود
ا/ت: ب... ب.. بلهههه (بلند)
کوک ویو *
وقتی گفت بله احساس کردم دنیا رو به نامم زدن یه حس خیلی خوبی داشتم بلند شدم و محکم لباشو بوسیدم و اونم منو بوسید و زندگی مشترک ما از اونجا شروع شد...
پایان
بعدش ازدواج کردن و صاحب یه دختر شدن می دونم اخرش یکم مسخره شد ولی بپذیرین
دوستون دارم💜💕
حمایت کنید
ا/ت: میدونم ولی الان دوستش دارم
جونگ سوک: خوبه این یعنی داری بزرگ میشی
ا/ت: یاا جونگ سوکا
جونگ سوک: حرف اشتباهی زدم؟
ا/ت: نه، اصلا ولش کن، میدونی، من و دوستام پارتی گرفته بودیم
جونگ سوک: واقعا؟ کجا؟
ا/ت: دیسکو رزرو کردیم، کاش تو هم اونجا بودی جات خالی بود
جونگ سوک: ها راستی داشت یادم میرفت
ا/ت: چیو؟
دیدم رفت از تو کیفش یه جعبه در اورد داد بهم
جونگ سوک: اینو برای تو خریدم
ا/ت: وااای مرسی
بازش کردم دوتا لباس و یه جفت کفش که از خیلی وقت پیش میخواستم توش بود
ا/ت: جونگ سوک، میدونی چقدر دوستت دارم، مرسیییی
جونگ سوک: خواهش می کنم
(پرش زمانی به فردا)
صبح زوود بیدار شدم حوصله نداشتم دوش بگیرم لباس پوشیدم وسایلمو برداشتم رفتم پایین برای خودم یچیزی درست کردم خوردم بعد رفتم دانشگاه
سوجون: سلام
ا/ت: سلام
سوجون: داداشتو دیدی؟
ا/ت: اره (با خنده)
(دو روز بعد)
ا/ت: حوصلم سر رفته
جونگ سوک: خب من چیکار کنم
ا/ت: از کوک خبر ندارم
جونگ سوک: بهش پیام بده
ات: اوکی
(چند دقیقه بعد)
ات: صبر کن خودش پیام داد
جونگ سوک: خوبه چی گفته
ات: گفته بریم بیرون
جونگ سوک: خوبه هم حوصلت سر نمیره هم سر منو نمیخوری
ا/ت: من سر تو رو نمیخورم
جونگ سوک: درست میفرمایین
رفتم دوش گرفتم موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم زیاد اهل لباس دامن دار نیستم ولی گفتم اینبار دارم با جونگکوک میرم یکم مجلسی باشم موهامو باز گزاشتم و یه ارایش لایت کردم رفتم دم در اومد دنبالم رفتیم یه کافه تو فضای باز بود
کوک: بیا بریم اونجا بشینیم
ا/ت: باشه
رفتیم نشستیم گارسون اومد
گارسون: چی میل دارین
ا/ت: من یه اسپرسو
کوک: منم همینطور
گارسون رفت و با سفارشامون برگشت
داشتیم میخوردیم که...
ات: کوک دو روزه ندیدمت دلم برات تنگ شده بود
کوک: منم همینطور عزیزم
کوک ویو *
امروز دیگه جراتمو جمع می کنم تا بهش پیشنهاد ازدواج بدم من واقعا دوستش دارم نمی تونم دیگه صبر کنم
کوک: یه غافلیگیری دارم برات
ات: واقعا، چی؟
کوک: چشماتو ببند
چشما شو بست
کوک: حالا باز کن
ات ویو*
چشمامو باز کردم یه نگاه به اسمون انداختم
ات: وااای اتیش بازی، خیلی قشنگه
نفهمیدم کی جونگکوک جلوم زانو زد که یدفعه نگاش کردم
کوک: ات با من ازدواج می کنی؟
یه لحظه ماتم برده بود
ا/ت: ب... ب.. بلهههه (بلند)
کوک ویو *
وقتی گفت بله احساس کردم دنیا رو به نامم زدن یه حس خیلی خوبی داشتم بلند شدم و محکم لباشو بوسیدم و اونم منو بوسید و زندگی مشترک ما از اونجا شروع شد...
پایان
بعدش ازدواج کردن و صاحب یه دختر شدن می دونم اخرش یکم مسخره شد ولی بپذیرین
دوستون دارم💜💕
حمایت کنید
۲۹.۹k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.