پارت شیش فیک ته🖤🤍
پارت شیش فیک ته🖤🤍
ویو ات
رفتم پایین دیدم داره پنکیک درست میکنه بهش گفتم :آها پس پنکیک درست کردن بلد بودی
سانا: بله پس بلد نباشم
ات: بی شعور پس چرا من هروقت بهت می گفتم برام پنکیک درست کن میگ ف تی بلد نیستم
سانا:خو چی کار کنم اون موقع دوس نداشم برات پنکیک درست کنم
ات:گگگگگ (اداشو درمیاره)(ادمینتون وقتی تو دعوا با پسر همسایه کم میاره🤣)
ته:چه خبر مگه من اوردمتون سینما فیلم طنز ببینین زود باشید صبحونه ی من و آناده کینین
ات سانا:چشم
ذهن ات
مرتیکه پر رو گگگگگگ
منو سانا صبحونه رو دادیم ارباب کوفت کرد داشتم ظرفارو می شستم صدا زنگ خونه اومد به سانا گفتم درو باز میکنم رفت باز کردم دیدم یه دختری با عشوه اومده لباسش حتی از لباس کادم باز تر بود
ات:بفرمایین شما؟
یونا:من دوست دختر و زن این عمارت
ات:آها بفرمایین
دل ات
گگ دختره ی ه*ر*..
ویو یونا
از این دختره خوشم نیومد بخاطر همین یه گریه ی مسنوعی کردم دیدم ته اومد
ته:چی شده بیبی
یونا:ددی ببیناین برده ی هر... بامن چی کار کرد
ویو ته
دیدم یونا داره الکی گریه می کنه ولی الکی میگه ات زدتش با اینکه ات رو دوست داشتم ولی بردمش انباری به بادیگارد گفتم شلاقش بزنه اونم ۸۰ ضربه
بادیگارد: ببین میزنمت اونم هشتاد تا باید بشماری فهمیدی
ات: تو رو خدا نکن
بادیگارد:بشمار (با عربده)
ات:باشه..1.2.3.20...40..50......80
ویو ات کل بدنم درد میکرد بلاخره تموم شد کل بدگم خون میومد
بیا پایین تا ادامشو ببینی
پایین تر
رفتم بیرون از انباری دیدم سانا اومد بغلم کرد سرگیجه داشتم بعد سیاهی کامل
تا پارت بعد بای بای🤍🖤
ویو ات
رفتم پایین دیدم داره پنکیک درست میکنه بهش گفتم :آها پس پنکیک درست کردن بلد بودی
سانا: بله پس بلد نباشم
ات: بی شعور پس چرا من هروقت بهت می گفتم برام پنکیک درست کن میگ ف تی بلد نیستم
سانا:خو چی کار کنم اون موقع دوس نداشم برات پنکیک درست کنم
ات:گگگگگ (اداشو درمیاره)(ادمینتون وقتی تو دعوا با پسر همسایه کم میاره🤣)
ته:چه خبر مگه من اوردمتون سینما فیلم طنز ببینین زود باشید صبحونه ی من و آناده کینین
ات سانا:چشم
ذهن ات
مرتیکه پر رو گگگگگگ
منو سانا صبحونه رو دادیم ارباب کوفت کرد داشتم ظرفارو می شستم صدا زنگ خونه اومد به سانا گفتم درو باز میکنم رفت باز کردم دیدم یه دختری با عشوه اومده لباسش حتی از لباس کادم باز تر بود
ات:بفرمایین شما؟
یونا:من دوست دختر و زن این عمارت
ات:آها بفرمایین
دل ات
گگ دختره ی ه*ر*..
ویو یونا
از این دختره خوشم نیومد بخاطر همین یه گریه ی مسنوعی کردم دیدم ته اومد
ته:چی شده بیبی
یونا:ددی ببیناین برده ی هر... بامن چی کار کرد
ویو ته
دیدم یونا داره الکی گریه می کنه ولی الکی میگه ات زدتش با اینکه ات رو دوست داشتم ولی بردمش انباری به بادیگارد گفتم شلاقش بزنه اونم ۸۰ ضربه
بادیگارد: ببین میزنمت اونم هشتاد تا باید بشماری فهمیدی
ات: تو رو خدا نکن
بادیگارد:بشمار (با عربده)
ات:باشه..1.2.3.20...40..50......80
ویو ات کل بدنم درد میکرد بلاخره تموم شد کل بدگم خون میومد
بیا پایین تا ادامشو ببینی
پایین تر
رفتم بیرون از انباری دیدم سانا اومد بغلم کرد سرگیجه داشتم بعد سیاهی کامل
تا پارت بعد بای بای🤍🖤
۵.۵k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.