به او زنگ زدم و پرسیدم فلان ساعت جلوی درب دانشگاه چه

... به او زنگ زدم و پرسیدم: فلان ساعت جلوی درب دانشگاه چه خبر بود؟
ایشان هم گفت: دقیقاً در همین ساعت که میگویی پلاکارد بزرگ تصویر
حضرت آقا را پاره کردند و شروع کردند به جسارت کردن به مقام معظم
رهبری!
لباس پلنگی بسیار زیبا و نو پوشیده بود. موتورش را تمیز کرده بود. گفتم:
هادی جان کجا؟ میخوای بری عملیات!؟
یکی دیگه از بچه ها گفت: این لباس کماندویی رو از کجا آوردی؟ نکنه
خبرایی هست و ما نمیدونیم!؟
خندید و گفت: امروز میخوان جلوی دانشگاه تجمع کنند. بچه های بسیج
آماده باش هستند. ما هم باید از طریق بسیج کار کنیم. این وظیفه است.
گفتم: مگه نمیخوای بری سر کار. با این کارهایی که تو میکنی
صاحبکار حتماً اخراجت میکنه.
لبخندی زد و گفت: کار رو برای وقتی میخوایم که تو کشور ما امنیت
باشه و کسی در مقابل نظام قرار نگیره. بعد به من گفت: برو سریع حاضر شو
که داره دیر میشه.
رفتیم به سمت میدان انقلاب. یک مقرّی بود که نیروهای بسیج در آن
مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهیزات منتظر دستور
باشیم.
در طی مسیر یکباره به مقابل درب دانشگاه رسیدیم. درست در همان
موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد....

#فدایی_رهبر
#قسمت_دوم
#شهیدمحمدهادےذوالفقاری
#هدایت_تا_شهادت
#خاکیان_خدایی
دیدگاه ها (۲)

شرمنده ام از رویت ای شهید به اندازه ی ثانیه های دیروزِ عُمرم...

سخنگوی جلیقه زردها: از انقلاب ۱۹۷۹ ایران الهام گرفته‌ایم️الک...

یک نماز شیرین پاسخ آقا به پنج سوال مهم در مورد حضور قلب در ...

#شهید_مهدی_قره_محمدیولادت : ۵۸/۶/۲۸ - آملشهادت: ۹۶/۹/۲۱ - س...

✍️**بسیج تمدن‌ساز؛ نفس آخر استکبار**🌺 سه‌شنبه ۴ آذر۱۴۰۴- سید...

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط