set me free P.t12💜
set me free P.t12💜
_خب این به این معنیه که یک شرکت همش اینکارو میکرده...!
جان متعجب به لیا خیره شد:
_منظورتون چیه خانم؟!
_ببین طبق قوانین شرکت یک شرکت حداقل میتونه برای دادن تسویه حساب تاخیر بندازه برو برا پرونده های شرکت رو بیار همشونو...
جان سروی تکون داد و از اتاق خارج شد!
.
.
.
.
نگاه ریزی به اتاق حسابدار ها انداخت!
میخواست ببینه دارن کارشونو انجام میدن یا دارن با هم حرف میزنن و میخندن.
تهیونگ داشت به حسابدارا نگاه میکرد تا چشماش گیر کردن!
چشماش قفل به لیا شد که اولین روز کار انقدر سخت تلاش میکنه.
تهیونگ لبخند کوچیکی رو لبش جا خوش کرد و به دیدن به اون دختر زیبا ادامه داد تهیونگ از بچگی اونو دوست داشت لیا براش ادم مهمی بود به خاطر داشت وقتی پدرش کتکش زده بود چجوری لیا ارومش کرد.
(فلش بک، سال ۲۰۱۳ بوسان،کره جنوبی)
_اروم باش اوپا انقد گریه نکن چشات درد میگیرن!
تهیونگ با چشمای اشکی و سرخ شدش به لیا خیره شد:
_تمام بدنم درد میکنه لیا دستام حس ندارن جونی برام نمونده!
_اوپا میدونم چقدر درد داره بیا بریم خونه!
تهیونگ از شنیدن کلمه "خونه" لرز به تنش افتاد به چشمای ترسیده و مظلوم جوری حرف زد که لیا محکم بغلش کرد:
_نه من خونه نمیام!
_اشکال نداره اوپا بیا خونهی ما بمون تا بدنت خوب شه منم مراقبتم!
پسرک تن کوچیک دختر مقابلشو محکم فشرد و با بغض گفت:
_هیچوقت از پیشم نرو نونا
لیا محکم تر از قبل بغلش کرد و گفت:
_هیچوقت ولت نمیکنم اوپای من
_قول میدی؟!
_معلومه،تو که میدونی من زیر قولم نمیزنم
(پایان فلش بک،زمان حال سال ۲۰۲۲)
_چیزی شده تهیونگ؟!
تهیونگ لبخندش از لبش پرید و برگشت با دیدن سوکجین اخم ظریفی بین دو ابروی خوش حالتش نشست:
_چطور؟!
جین لبخندش رو حفظ کرد و گفت:
_میتونیم حرف بزنیم؟!
_چرا که نه!
تهیونگ پوزخندی زد و دستاشو داخل جیب شلوار مشکی چرم جذبش کرد و جلوتر از جین راه افتاد!
.
.
.
.
شرایط:۵لایک🤌🏻
_خب این به این معنیه که یک شرکت همش اینکارو میکرده...!
جان متعجب به لیا خیره شد:
_منظورتون چیه خانم؟!
_ببین طبق قوانین شرکت یک شرکت حداقل میتونه برای دادن تسویه حساب تاخیر بندازه برو برا پرونده های شرکت رو بیار همشونو...
جان سروی تکون داد و از اتاق خارج شد!
.
.
.
.
نگاه ریزی به اتاق حسابدار ها انداخت!
میخواست ببینه دارن کارشونو انجام میدن یا دارن با هم حرف میزنن و میخندن.
تهیونگ داشت به حسابدارا نگاه میکرد تا چشماش گیر کردن!
چشماش قفل به لیا شد که اولین روز کار انقدر سخت تلاش میکنه.
تهیونگ لبخند کوچیکی رو لبش جا خوش کرد و به دیدن به اون دختر زیبا ادامه داد تهیونگ از بچگی اونو دوست داشت لیا براش ادم مهمی بود به خاطر داشت وقتی پدرش کتکش زده بود چجوری لیا ارومش کرد.
(فلش بک، سال ۲۰۱۳ بوسان،کره جنوبی)
_اروم باش اوپا انقد گریه نکن چشات درد میگیرن!
تهیونگ با چشمای اشکی و سرخ شدش به لیا خیره شد:
_تمام بدنم درد میکنه لیا دستام حس ندارن جونی برام نمونده!
_اوپا میدونم چقدر درد داره بیا بریم خونه!
تهیونگ از شنیدن کلمه "خونه" لرز به تنش افتاد به چشمای ترسیده و مظلوم جوری حرف زد که لیا محکم بغلش کرد:
_نه من خونه نمیام!
_اشکال نداره اوپا بیا خونهی ما بمون تا بدنت خوب شه منم مراقبتم!
پسرک تن کوچیک دختر مقابلشو محکم فشرد و با بغض گفت:
_هیچوقت از پیشم نرو نونا
لیا محکم تر از قبل بغلش کرد و گفت:
_هیچوقت ولت نمیکنم اوپای من
_قول میدی؟!
_معلومه،تو که میدونی من زیر قولم نمیزنم
(پایان فلش بک،زمان حال سال ۲۰۲۲)
_چیزی شده تهیونگ؟!
تهیونگ لبخندش از لبش پرید و برگشت با دیدن سوکجین اخم ظریفی بین دو ابروی خوش حالتش نشست:
_چطور؟!
جین لبخندش رو حفظ کرد و گفت:
_میتونیم حرف بزنیم؟!
_چرا که نه!
تهیونگ پوزخندی زد و دستاشو داخل جیب شلوار مشکی چرم جذبش کرد و جلوتر از جین راه افتاد!
.
.
.
.
شرایط:۵لایک🤌🏻
۸.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.