~love me right~
~love me right~
ep⇨13
با گوشیم ور میرفتم.یهو زنگ خورد.هیوشین بود
لبخند زدم
-الو
$سلام هانا
-سلام
$قراربود بهم زنگ بزنی
-آه متاسفم...یادم رفت
$ایییش حالا چرا اصلا از اتاقت نمیای بیرون
-چی؟
$کیمچیت خوشمزه بود
-تو...توالان کجایی
$بیا پایین
گوشیو قطع کردمو درو باز کردم.
اومدم توحال -هیوشینااا
از رو کاناپه بلند شد خندید$فکرشم نمیکردی نه
به دور ور نگاه کردم
-اون زلزله ها کجان؟
$آیگوووو چقد خسته به نظر میرسی دلت میخاد بریم بیرون؟
-اونا...
$الان پیداشون میشه میای یا نه؟
-باید بهم شام بدیا
$خیله خب شکمو
خندیدم-صبرکن میرم آماده شم
$باشه
رفتم تو اتاقم
رژ قرمز زدمو خط چشم کشیدم
یه لباس دکلته مشکیه براق که دامنش تا بالای زانوم بود و دامنش پفی بود برداشتم.
موهامو باز کردمو ریختم رو شونه م و موهای جلومو که چتری بودو مرتب کردم
یه پالتو ی مشکی برداشتمو پوشیدم
یه کیف مشکی برداشتمو و گوشیمو انداختم توش
از اتاق اومدم بیرون
$واااو
-خوشگل شدم؟
سرشو تکون داد $بیا بریم رستوران رزو کردم
-پس قبلا همه ی کارا رو کردی
$آره
////
جلوی رستوران بزرگی نگه داشت
از ماشین پیاده شدم.رفتیم تو
$هانا از اینور
دنبالش رفتم نشست پشت یه میز بزرگ.پسرای اکسوهم اونجا بودن
با دهن باز نگاشون کردم
-ش..ش..شماها
$بشین هانا من دعوتشون کردم.
بکهیون داشت با نگاهاش قورتم میداد
-میرم دستمو بشورم
///
اشکال نداره فقط یه شبه تازه هیوشین نباید بفهمه رابطم باهاشون بده,
یه صندلی خالی کنار هیوشین بود.وسط لوهان و هیوشین
لوهان بهم زل زده بود انگار آدم ندیده.به خاطر اصرار هیوشین نشستم.
سرمو انداختم پایین همه میگفتنو میخندیدن.
بکهیونم روب روم نشسته بود و هر لقمه ای که برمیداشت نگام میکرد.
خودمو هی میکشیدم سمت هیوشین.اونم سمت سهون.دیگه چسبیده بودم بهش.
هیوشین:هانا مشکل چیه
-ها؟...هیچی
سهون:ممنون هیونگ خیلی خوشمزس
هیوشین:خوب بخور سهونی....امممم دی او باهات کار دارم شامتو خوردی بگو
سهون:یاااا لوهان برو اونور له شدم
بعد هلش داد بنگ خورد به من.
-آه
لوهان:م...متاسفم
کای:هیونگ من دلم بار میخواد
بهش نگاه کردم.هیوشین خندیدو دستمو فشرد:باشه کای امشب من درخدمتتونم بارم میریم
-هیوشییییین
کای:نترس باوا باهات نمیرقصیم
هیوشین:اوکی من میرم پول غذاهارو بدم شماها برید بیرون
بعد بهم یه لبخند زد.اوفی کشیدم این آدم چطور میتونه منو ببره بار وقتی من میترسم هووووف.
با عصبانیت نشستم تو ماشین.
با لبخند اومد نشست پشت فرمون.
اوناهم سوار 3 تا ماشین شدنو رفتن.اخم کردم:منو برسون خونه خودتون برید خوش گذرونی.
هیوشین با التماس گفت:هانااااا تو باید این ترسای بیهوده رو بزاری کنار تو دیگه آزادی تو بهترین کمپانی کار میکنی مشکل چیه تازه ما اونجا نمیریم
-بس کن چه اونجا چه یه جای دیگه من از اون محیط بیزارم
$تو بلاخره باید اونجا بری چه الان چه یه وقت دیگه
-بیخیال یه تاکسی میگیرم
اومدم پیاده سم دستمو گرفتو درو قفل کرد
$من کمکت میکنم هانا تو باید با ترسات مواجه شی و برطرفشون کنی
آخه جلوی اون دوازده تا پسر کی میخاد بهت آسیب برسونه
نه بابا هیچ راهی نبود انگار-باشه قبول
///
هوا خیلی خف بود.پالتومو در اوردم.پامو انداختم رو اون یکی پام و به رقص بقیه نگاه کردم.
بکهیون:اون گیلاس منو بده کریس که معلومه مسته مسته شل و ول
رو مبله ولو شد.
همشون عین گاو مشروب میخوردن.
هیوشینو دی او رفته بودن بیرون.یعنی چیکارش داشت؟
اوف بیخیال به من چه.
چانیول با خوشحالی گفت:اوفیییش خیلی وقته مشروب نخوردم وااای دارم میمیرم.
بعد خندید و سرش افتاد رو میز
سوهو و لی و چن و شیومین دست به سینه نشسته بودن. به چانیول که کنارم پس افتاده بود نگاه کردم.
اونورمم سهون.-شماها الان انقد میخورین فردا بیدار میشین؟
کای:بابا ولمون کن
حالم داشت از این محیط بهم میخورد.بکهیونو و لوهانم انگار چشماسون از حرکت ایستاده همش منو نگاه میکردن.
-من میرم یه هوایی بخورم الان میام
بلند شدمو از در رفتم بیرون.
به دیوار اون سمت بار تکیه دادمو به آسمون تاریک شب نگاه کردم.
باد موهامو نوازش میکرد
-کاش پالتومو میوردم.
به اون سمت دیوار نگاه کردم یه دختر و پسر با ولع همو میبوسیدن.سریع رومو برگردوندم-اه اینکاراتونو ببرید خونه.
دیدم از اونور دیوار لوهان تلو تلو خوران میاد سمتم با بیخیالی نگاش کردمو پوزخند زدم-هعی خدایا مرسی منو با این روانی همخونه کردی.
اومد جلوم وایساد با تعجب نگاش کردم
#lovemeright
ep⇨13
با گوشیم ور میرفتم.یهو زنگ خورد.هیوشین بود
لبخند زدم
-الو
$سلام هانا
-سلام
$قراربود بهم زنگ بزنی
-آه متاسفم...یادم رفت
$ایییش حالا چرا اصلا از اتاقت نمیای بیرون
-چی؟
$کیمچیت خوشمزه بود
-تو...توالان کجایی
$بیا پایین
گوشیو قطع کردمو درو باز کردم.
اومدم توحال -هیوشینااا
از رو کاناپه بلند شد خندید$فکرشم نمیکردی نه
به دور ور نگاه کردم
-اون زلزله ها کجان؟
$آیگوووو چقد خسته به نظر میرسی دلت میخاد بریم بیرون؟
-اونا...
$الان پیداشون میشه میای یا نه؟
-باید بهم شام بدیا
$خیله خب شکمو
خندیدم-صبرکن میرم آماده شم
$باشه
رفتم تو اتاقم
رژ قرمز زدمو خط چشم کشیدم
یه لباس دکلته مشکیه براق که دامنش تا بالای زانوم بود و دامنش پفی بود برداشتم.
موهامو باز کردمو ریختم رو شونه م و موهای جلومو که چتری بودو مرتب کردم
یه پالتو ی مشکی برداشتمو پوشیدم
یه کیف مشکی برداشتمو و گوشیمو انداختم توش
از اتاق اومدم بیرون
$واااو
-خوشگل شدم؟
سرشو تکون داد $بیا بریم رستوران رزو کردم
-پس قبلا همه ی کارا رو کردی
$آره
////
جلوی رستوران بزرگی نگه داشت
از ماشین پیاده شدم.رفتیم تو
$هانا از اینور
دنبالش رفتم نشست پشت یه میز بزرگ.پسرای اکسوهم اونجا بودن
با دهن باز نگاشون کردم
-ش..ش..شماها
$بشین هانا من دعوتشون کردم.
بکهیون داشت با نگاهاش قورتم میداد
-میرم دستمو بشورم
///
اشکال نداره فقط یه شبه تازه هیوشین نباید بفهمه رابطم باهاشون بده,
یه صندلی خالی کنار هیوشین بود.وسط لوهان و هیوشین
لوهان بهم زل زده بود انگار آدم ندیده.به خاطر اصرار هیوشین نشستم.
سرمو انداختم پایین همه میگفتنو میخندیدن.
بکهیونم روب روم نشسته بود و هر لقمه ای که برمیداشت نگام میکرد.
خودمو هی میکشیدم سمت هیوشین.اونم سمت سهون.دیگه چسبیده بودم بهش.
هیوشین:هانا مشکل چیه
-ها؟...هیچی
سهون:ممنون هیونگ خیلی خوشمزس
هیوشین:خوب بخور سهونی....امممم دی او باهات کار دارم شامتو خوردی بگو
سهون:یاااا لوهان برو اونور له شدم
بعد هلش داد بنگ خورد به من.
-آه
لوهان:م...متاسفم
کای:هیونگ من دلم بار میخواد
بهش نگاه کردم.هیوشین خندیدو دستمو فشرد:باشه کای امشب من درخدمتتونم بارم میریم
-هیوشییییین
کای:نترس باوا باهات نمیرقصیم
هیوشین:اوکی من میرم پول غذاهارو بدم شماها برید بیرون
بعد بهم یه لبخند زد.اوفی کشیدم این آدم چطور میتونه منو ببره بار وقتی من میترسم هووووف.
با عصبانیت نشستم تو ماشین.
با لبخند اومد نشست پشت فرمون.
اوناهم سوار 3 تا ماشین شدنو رفتن.اخم کردم:منو برسون خونه خودتون برید خوش گذرونی.
هیوشین با التماس گفت:هانااااا تو باید این ترسای بیهوده رو بزاری کنار تو دیگه آزادی تو بهترین کمپانی کار میکنی مشکل چیه تازه ما اونجا نمیریم
-بس کن چه اونجا چه یه جای دیگه من از اون محیط بیزارم
$تو بلاخره باید اونجا بری چه الان چه یه وقت دیگه
-بیخیال یه تاکسی میگیرم
اومدم پیاده سم دستمو گرفتو درو قفل کرد
$من کمکت میکنم هانا تو باید با ترسات مواجه شی و برطرفشون کنی
آخه جلوی اون دوازده تا پسر کی میخاد بهت آسیب برسونه
نه بابا هیچ راهی نبود انگار-باشه قبول
///
هوا خیلی خف بود.پالتومو در اوردم.پامو انداختم رو اون یکی پام و به رقص بقیه نگاه کردم.
بکهیون:اون گیلاس منو بده کریس که معلومه مسته مسته شل و ول
رو مبله ولو شد.
همشون عین گاو مشروب میخوردن.
هیوشینو دی او رفته بودن بیرون.یعنی چیکارش داشت؟
اوف بیخیال به من چه.
چانیول با خوشحالی گفت:اوفیییش خیلی وقته مشروب نخوردم وااای دارم میمیرم.
بعد خندید و سرش افتاد رو میز
سوهو و لی و چن و شیومین دست به سینه نشسته بودن. به چانیول که کنارم پس افتاده بود نگاه کردم.
اونورمم سهون.-شماها الان انقد میخورین فردا بیدار میشین؟
کای:بابا ولمون کن
حالم داشت از این محیط بهم میخورد.بکهیونو و لوهانم انگار چشماسون از حرکت ایستاده همش منو نگاه میکردن.
-من میرم یه هوایی بخورم الان میام
بلند شدمو از در رفتم بیرون.
به دیوار اون سمت بار تکیه دادمو به آسمون تاریک شب نگاه کردم.
باد موهامو نوازش میکرد
-کاش پالتومو میوردم.
به اون سمت دیوار نگاه کردم یه دختر و پسر با ولع همو میبوسیدن.سریع رومو برگردوندم-اه اینکاراتونو ببرید خونه.
دیدم از اونور دیوار لوهان تلو تلو خوران میاد سمتم با بیخیالی نگاش کردمو پوزخند زدم-هعی خدایا مرسی منو با این روانی همخونه کردی.
اومد جلوم وایساد با تعجب نگاش کردم
#lovemeright
۸.۶k
۲۵ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.