تک پارتی از رزی
(۴ جولای ۱۹۷۸ در کره)
پیرزن مشغول خوردن قرص هایش بود اولین قرص را در دهانش گذاشت و با آب قورت داد
وقتی میخواست دومی را بخورد نگاهش به تلویزیون جلب شد که درمورد یک گردنبند که به قلب اقیانوس معروف بود حرف میزد اشک در چشمانش حلقه زد و با پلک زدن پیرزن ریخت از جایش بلند شد و به آیینه نگاه کرد رفت به سمت صندق قدیمی اش اون رو باز کرد و گردنبند رو برداشت و روی قلبش گذاشت و بلند تکرار کرد : رفتار دیگران باور آدم هارو تغییر میده که حس کردی شخصی پشتش ایستاده
برگشت عشق قدمیش بود پیرزن شروع به گریه کرد پیرمرد دستشو دراز کرد و به سمت پیرزن گرفت اون همونطور که گریه میکرد به سمت پیرمرد رفت دستشو گرفت اما نتونست بره چون اون ناپدید شد پیرزن ناتوان افتاد زمین و به خاطرات ۴۵ سال پیش رفت
رزي ویو
رزي یه دختر خیلی ماهر تو ساختن طلا بود یع تاجر بزرگ به اسم صمیم گرفت باهاش سرمایه گذاری کنه رزي پروژه جدید داشت و میخواست بهترین و زیباترین گردنبند رو درست کنه و این کار رو هم کرد .. تصمیم گرفت اونو به روسیه بفروشه و پولش رو با رزي نصف کنه و گردنبند رو تو یه کشتی گذاشتن که آسیب نبینه و دریایی به سمت روسیه بفرسته اما از شانس بدشون کشتی به یه کوه یخ برخورد کرد به اعماق دریا رفت و گردنبند هم رفت زیر آب هم از این مسئله خیلی ناراحت شدن رزي شبانه بدون اینکه بهش بگه با یسری آدم رفتن تا اقیانوس رو بگردن و با همه ی خطراتش اون گردنبند رو پیدا کنن دختر فهمید و برای نجات اون رفت رزي اون گردنبند رو پیدا کرد ولی داشت غرق میشد که اون نجاتش داد اما اقیانوس اون رو به داخل خودش کشید دختر به جای رزي غرق شد و مرد ..
دوروز قبل
دختر به رزي پیشنهاد ازدواج داده بود چون دوتاشونم همو دوست داشتن و قرار بود ازدواج کنن که کشتی غرق شد و اون اتفاق شوم افتاد و اون روز تو ذهن رزي هک شد<۴ جولای ۱۹۷۸>
پیرزن مشغول خوردن قرص هایش بود اولین قرص را در دهانش گذاشت و با آب قورت داد
وقتی میخواست دومی را بخورد نگاهش به تلویزیون جلب شد که درمورد یک گردنبند که به قلب اقیانوس معروف بود حرف میزد اشک در چشمانش حلقه زد و با پلک زدن پیرزن ریخت از جایش بلند شد و به آیینه نگاه کرد رفت به سمت صندق قدیمی اش اون رو باز کرد و گردنبند رو برداشت و روی قلبش گذاشت و بلند تکرار کرد : رفتار دیگران باور آدم هارو تغییر میده که حس کردی شخصی پشتش ایستاده
برگشت عشق قدمیش بود پیرزن شروع به گریه کرد پیرمرد دستشو دراز کرد و به سمت پیرزن گرفت اون همونطور که گریه میکرد به سمت پیرمرد رفت دستشو گرفت اما نتونست بره چون اون ناپدید شد پیرزن ناتوان افتاد زمین و به خاطرات ۴۵ سال پیش رفت
رزي ویو
رزي یه دختر خیلی ماهر تو ساختن طلا بود یع تاجر بزرگ به اسم صمیم گرفت باهاش سرمایه گذاری کنه رزي پروژه جدید داشت و میخواست بهترین و زیباترین گردنبند رو درست کنه و این کار رو هم کرد .. تصمیم گرفت اونو به روسیه بفروشه و پولش رو با رزي نصف کنه و گردنبند رو تو یه کشتی گذاشتن که آسیب نبینه و دریایی به سمت روسیه بفرسته اما از شانس بدشون کشتی به یه کوه یخ برخورد کرد به اعماق دریا رفت و گردنبند هم رفت زیر آب هم از این مسئله خیلی ناراحت شدن رزي شبانه بدون اینکه بهش بگه با یسری آدم رفتن تا اقیانوس رو بگردن و با همه ی خطراتش اون گردنبند رو پیدا کنن دختر فهمید و برای نجات اون رفت رزي اون گردنبند رو پیدا کرد ولی داشت غرق میشد که اون نجاتش داد اما اقیانوس اون رو به داخل خودش کشید دختر به جای رزي غرق شد و مرد ..
دوروز قبل
دختر به رزي پیشنهاد ازدواج داده بود چون دوتاشونم همو دوست داشتن و قرار بود ازدواج کنن که کشتی غرق شد و اون اتفاق شوم افتاد و اون روز تو ذهن رزي هک شد<۴ جولای ۱۹۷۸>
۱۸.۶k
۰۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.