شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!

چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!

اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...! شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!

کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست
دیدگاه ها (۶)

ﺭﺍﺯِ ﺩﻝِ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮییدﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻏﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ...

گاهی بقای عشق وجنون با"ندیدن" است شیرینی اش به تلخی هجران چش...

گاهے یک نگاهآنقدر مهربان استکہ چشم رهایش نمیکندگاهے یک رفاقت...

تا ز جان و دلِ من نام و نشان خواهد بودغم و اندوهِ توام در دل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط