آن ساحلم ه حسرت موج م برم

آن ساحلم كه حسرت يك موج مى برم
عمرى گذشت و رفتن او نيست باورم
تن را سپرد دست خيابان و من هنوز
دلخوش به حرفهاى دو پهلوى آخرم
سر ميشود شبم به رديف و هجا و آه
از پيكر نحيف غزل جامه مى درم
لعنت به هر چه فاصله،تا كي ببينمش
تنها ميان بيت غزلهاى دفترم؟
هر شب ميان ظلمت بى انتهاى درد
ديوار حسرتم شده آوار بر سرم
پستوى خانه پر شده از هر چه خاطره
ماندم كدام را بكشم سوى بسترم؟
خوابم نمى برد چه كنم اين عجيب نيست
از ترس حمله هاى غمش پشت سنگرم
تلكيف قلب خسته كه روشن نشد ولى
مثل هميشه منتظر صبح ديگرم
فردا اگر كه حلقه ى اين در صدا نكرد
بهر مزار سرد خودم لاله ميخرم

كمال_جعفرى_امامزاده
دیدگاه ها (۳)

رقص باید که عجین با دف و سرنا بشودباده خوب است به اندازه مهی...

من هم این گونه که گشته سپری خوشبختممن به این زندگی دربدری خو...

کسی که در برابر باخ، بتهوون، و موتزارت، فروتنانه سکوت اختیار...

زندگی منهای تو آنقدرها هم بد نبودسالها آرامش همراه با غم بد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط