من میتونم
#من_میتونم
.
.
تهیونگ ویو
وقتی گفت حمله شده سریع صلاح هایه گرم رو برداشتم و با یه بشکن رفتیم خونه جونگکوک وقتی رسیدیم کله خونه آتیش گرفته بود.
.
.
ویو ات
.
.
من درست حدس زده بودم قرار بود یه اتفاق بد بیوفته که خونه آتیش گرفت.
کوک خیلی عصبی و شکه شده بود.
جونگکوک...حالت.....خوبه؟
_آ...آره.
تهیونگ:باید به بقیه بگیم؟
نامجون:ما اینجاییم.
تهیونگ:ودفاک(شیش متر پرید هوا.
شوگا:آروم باش(عصبی ولی یکم آروم
جونگکوک باید حمله کنی؟
_آره.
لطفا مواظب خودت باش.
_میدونی دیگه خیلی دوست دارم.
این یعنی چی جونگکوک؟
_ببین اگه بر نگشتم.
نه تو برمیگردی.
_دارم میگم اگه.
ساکت شووو(جیغوگریه شدید
_ات آروم باش.
من....همه.....رو از...دست دارم تو برایه من ببمون.(عصبی
.
.
ادمین گلتون
.
.
ات اینو گفت و چشماش قرمز شد هیچ کنترولی تو کار هاش نداشت.
ناخوناش بلند شده بود و دندوناش تیز.
یهو دویید و رفت تو.
جونگکوک و بقیه داشتن صداش میکردن تا بیاد اینور ولی کو گوش شنوا.
جونگکوک که هیچ کاری از دستش برنمیومد نشست و گریه کرد.
اعضا هم دلداریش میدادن ولی چیزی عوض نمیشد.
.
.
بعد ۲۰ مین ات از دری که وارد شده بود اومد بیرون و دست و صورتش خونی بود.
خون مال خودش نبود.
درسته ات رفت اون تو تمام آدمایه اون تو رو کشت و خونشون رو مکید.
جونگکوک که ات رو دید دویید سمتش و ات رو گرفت تو بغلش.
ک......
_______________________\حمایت/_______________________
.
.
تهیونگ ویو
وقتی گفت حمله شده سریع صلاح هایه گرم رو برداشتم و با یه بشکن رفتیم خونه جونگکوک وقتی رسیدیم کله خونه آتیش گرفته بود.
.
.
ویو ات
.
.
من درست حدس زده بودم قرار بود یه اتفاق بد بیوفته که خونه آتیش گرفت.
کوک خیلی عصبی و شکه شده بود.
جونگکوک...حالت.....خوبه؟
_آ...آره.
تهیونگ:باید به بقیه بگیم؟
نامجون:ما اینجاییم.
تهیونگ:ودفاک(شیش متر پرید هوا.
شوگا:آروم باش(عصبی ولی یکم آروم
جونگکوک باید حمله کنی؟
_آره.
لطفا مواظب خودت باش.
_میدونی دیگه خیلی دوست دارم.
این یعنی چی جونگکوک؟
_ببین اگه بر نگشتم.
نه تو برمیگردی.
_دارم میگم اگه.
ساکت شووو(جیغوگریه شدید
_ات آروم باش.
من....همه.....رو از...دست دارم تو برایه من ببمون.(عصبی
.
.
ادمین گلتون
.
.
ات اینو گفت و چشماش قرمز شد هیچ کنترولی تو کار هاش نداشت.
ناخوناش بلند شده بود و دندوناش تیز.
یهو دویید و رفت تو.
جونگکوک و بقیه داشتن صداش میکردن تا بیاد اینور ولی کو گوش شنوا.
جونگکوک که هیچ کاری از دستش برنمیومد نشست و گریه کرد.
اعضا هم دلداریش میدادن ولی چیزی عوض نمیشد.
.
.
بعد ۲۰ مین ات از دری که وارد شده بود اومد بیرون و دست و صورتش خونی بود.
خون مال خودش نبود.
درسته ات رفت اون تو تمام آدمایه اون تو رو کشت و خونشون رو مکید.
جونگکوک که ات رو دید دویید سمتش و ات رو گرفت تو بغلش.
ک......
_______________________\حمایت/_______________________
۲.۹k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.