میخواهم هر صبح که پنجره را باز میکنی، آن درخت روبهرو من باشم، فصل تازه من باشم، آفتاب من باشم، استکان چای من باشم و هر پرندهای که نان از انگشتان تو میگیرد... یک زندگی کم است برای شاعری که میخواهد در تمام جملهها دوستت داشته باشد...
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.