وقتی عاشق شوهر خواهرتی
وقتی عاشق شوهر خواهرتی
part²⁰
چند روزه حالت تهوع دارم و چند روزیه از عادت ماهانه ام گذشته یکمی شک داشتم که حامله باشم
با فکر اینکه مادر بشم لبخند رو لبام نقش بست
جیمین رفته بود شرکت به منم چون حالم خوب نبود گفت لازم نیست برم
سریع رفتم تو اتاقمون و اماده شدم سوییچ ماشینمو برداشتمو رفتم نزدیک ترین بیمارستان به خونمون ازمایش دادمو تو راه رو بیمارستان منتظر بودم تا نوبتم بشه تا جواب ازمایشو بگیرم
بعد 40مین بلاخره نوبتم شد رفتم تو اتاق دکترو ورقه ازمایشمو دادم بهش، داشت ورقه رو میخوند که با حرفی که زد احساس کردم دیگه تو این دنیا نیستمو رفتم تو اسمونا
دکتر: تبریک میگم شما 2ماهه حامله اید
ا/ت: واقعااا
دکتر: بله
از دکتر خداحافظی کردمو امدم بیرون
از خوشحالی تو اسمونا بودم
برگشتن خونه و داشتم تصمیم میگرفتم چطوری به جیمین بگم که با فکری که با سرم زد از جام بلند شدم...
part²⁰
چند روزه حالت تهوع دارم و چند روزیه از عادت ماهانه ام گذشته یکمی شک داشتم که حامله باشم
با فکر اینکه مادر بشم لبخند رو لبام نقش بست
جیمین رفته بود شرکت به منم چون حالم خوب نبود گفت لازم نیست برم
سریع رفتم تو اتاقمون و اماده شدم سوییچ ماشینمو برداشتمو رفتم نزدیک ترین بیمارستان به خونمون ازمایش دادمو تو راه رو بیمارستان منتظر بودم تا نوبتم بشه تا جواب ازمایشو بگیرم
بعد 40مین بلاخره نوبتم شد رفتم تو اتاق دکترو ورقه ازمایشمو دادم بهش، داشت ورقه رو میخوند که با حرفی که زد احساس کردم دیگه تو این دنیا نیستمو رفتم تو اسمونا
دکتر: تبریک میگم شما 2ماهه حامله اید
ا/ت: واقعااا
دکتر: بله
از دکتر خداحافظی کردمو امدم بیرون
از خوشحالی تو اسمونا بودم
برگشتن خونه و داشتم تصمیم میگرفتم چطوری به جیمین بگم که با فکری که با سرم زد از جام بلند شدم...
۶.۰k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.