آقای من

آقای من!
این جمعه‏ ها، با گریه‏ هایم آشنایند، امّا با آمدنت غریبه.

این جمعه‏ ها، گریه‏ هایم را شنیده‏ اند و اشک‏هایم را دیده ‏اند؛
اشک‏هایی که بی‏تو، تمامی ندارند.

هر روزم بی‏ تو بارانی‏ست و چشم‏هایم جز اشک، واژه‏ای را درک نمی‏کنند،
امّا...مولای من!
می‏ترسم!

می‏ترسم از این‏که این اشک‏ها، عادت چشم‏هایم شوند و این گریه ‏ها، که برای تواند.
آقای من! این اشک‏ها، آبروی منند و اعتبار من.

با گریه نامه ‏ها که نوشتم، نیامدی
ترسم از این‏که گریه شود عادتم، بیا!
دیدگاه ها (۶)

آخرین جمعه سال است نبودی آقا...

امشب اخرین شب از سال 93وآخرین شب جمعه سال کهنه است خیلی ها ک...

سلام غریب زهرا.... مولای جمعه های انتطارسلام مهربانم.....آقا...

تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُردمـاه، رخ از شــرم، پـ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

ازمایشگاه سرد

the end of time after him part 54 ( آخرین پارت )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط