ماه خونین من

ماه خونین من.....
Part 2 :
تهیونگ ویو :
روی صندلی تاب می‌خورد و به شبش فکر میکرد..
جیر جیر صندلی براش مثل لالایی بود... انگار توی گاهواره ای از جنس تفکر خوابیده بود و مغزش تمام اتفاقاتی که قرار بود امشب بیوفته رو بهش یاد آوری می‌کرد..
زندگی بیش از اندازه کسل کننده بود... کل عمرشو به عنوان یه شاهزاده فقط و فقط آموزش دیده بود.. شمشیر زنی.. زبان فرانسوی... چای و قهوه خوردن... اسب سواری.. تیر اندازی... و کلی چیز های دیگه که از لذت زندگی واقعی محرومش می‌کرد.
اما بازم برای دیدن آلفاش بی تاب بود..
آیا آلفاش به اندازه کنت بلانچارد جذاب بود..؟...
یا مثل خودش سواد فرانسه داشت..
یا اینکه میتونست باهاش تانگو برقصه.. ؟
این آلفای لعنتی کیه که انقدر باعث دلشوره و بی تابی پادشاه سرزمین نور شده...
تهیونگ : هر کیم که باشه..... فعلا باید آماده بشم..
روی افکارش پا گذاشت و بار دیگه سمت کت و شلوار مخملی سفیدش رفت..
تهیونگ : آلفا تو از این خوشت میاد.؟.... هه... چرا باید برام مهم باشه آخه..
صدای در :
خدمتکار : سرورم پدرتون دستور دادن که امشب با خودشون به سالن جشن تشریف ببرین..
تهیونگ :.... چی... بیخیال.. امشبم نه. ؟... باشه از ویکتور کیم بیشتر از این انتظار نمیره..... راشل.؟
خدمتکار : بله سرورم..؟
روی صندلی طلایی با اشوه خاصی لم میده...
تهیونگ : به نظرت آلفای من کیه..؟
خدمتکار : من واقعا... نمیدونم سرورم..
تهیونگ : پس چرا همه میگن پدرم آلفامو میشناسه.. ؟
خدمتکار : به شایعات توجه نکنید... مطمئنم اونم به اندازه شما خوشتیپه...
توی آینه دستی طلاییش زل زد و با تحسین خودشو نگاه کرد
تهیونگ :.. اون آلفای لعنتی هر چقدرم خوشگل باشه نصف زیبایی منم جبران نمیکنه.. نه..؟.
راشل تکخندی به شاهزاده لوس و شیرینش زد...
خدمتکار : همینطوره...
تهیونگ : حمام رو آماده کن...
خدمتکار : چشم سرورم..
ویو جونگ کوک :
ما انسان ها سال به سال درس های جدیدی از زندگیمون یاد میگیریم.. دهه 20 سالگیم به شاهزاده ماه حسابی فهموند بود..
که زندگی به اندازه اون قهوه ای که صبح به صبح میچشه.. تلخه.. تلخ و سیاه... آنقدر تلخ که جفتش یه امگا نر از سرزمین نورِ......
کاش صحبت های پدر و عمو زاده ش رو نمیشنید...
کاش کمتر سرکشی میکرد...
کاش اون مهمونی لعنتی جود نداشت...
اما با همه این اما و اگر و آی کاش های فراوان... نمیتونست سرنوشت سیاهشو تغییر بده.. میتونست.؟
فقط خدا میدونست که قلبش از دیشب تا به حال چند بار قصد جونش رو کرده....
جونگ کوک :... کیم تهیونگ عوضی کاش وجود نداشتییی....
و دست مشت شدشو محکم روی میز فرود آورد...
آیا تا آخر امشب روی حرفش باقی میموند. ؟
دیدگاه ها (۰)

ماه خونین من....Part 1 :زندگی خلأ ای از مشکلات خود ساختس...و...

جانگ کوک : چرا نمیفهمی عاشقتم.. خورشید های روی تنت بهم زندگی...

black flower(p,306)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط