❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــــق...
64پارت
نیلوفر:
بعد از یه سکوت کوتاه محسن گفت :همیشه بین منو مهرداد
شما اونو انتخواب کردید اونوتا گفت لیلی رو نمی خوام شما قبول کردید
آقا حسام : لیلی دو سه سال از مهرداد بزرگتره مهردادم من اولش می گفتم مهرداد این کارو انجام بده چون لیلی بهش علاقه داشت ولی وقتی دیدم مهرداد دوسش نداره ورفتار لیلی رو نمی پسنده منم گفتم هر چی اونون بگه می دونی که چرا ؟
محسن : بهانه ای قشنگیه بابا فکر کنم یادتون رفته مهرداد پسر خوبتون شب عروسی محمد چه گندی زدحالامهرداد شیعه شده چون نمازمی خونه روزه می گیره اهل دروغ نیست
عمه با صدای بلندی گفت : بســــه محســـــن خجالت بکش
محسن رفت ودرم محکم بست برگشتم مهرداد رونگاه کردم اشک توچشاش باعث شوک ام شد
- مهرداد
روشو برگردوند ورفت بالا متعجب نگاهش کردم یعنی از حرفای محسن دلگیر شده بود؟
- نیلوفر
برگشتم طرف صدا محیا از پله ها اومد بالا وکنار من وایساد
- چی شده محیا
محیا : چی بگم
صدای عمه اومد که گفت : مندنمی زارم محسن به خواسته اش برسه حسام اجازه نمیدم اون دختر بیاد تو این خونه
آقا حسام : اون دختر محسن رو دوست نداره دلش یه جای دیگه است
محیارو نگاه کردم کلافه گفت : همیشه همین بحث خسته ام کردن
اونم رفت بالا ولی حرفای اوناکنجکاوم کرده بود
عمه : دیگه می دونی مهرداد کی رو دوست داره این کافی نیست
آقا حسام : پس بهتره اول اونا رو بهم برسونیم
عمه : فکر اینکه اون دختر بیاد تواین خونه رو از سرت بیرون کن حسام
آقا حسام : همین رفتارت باعث میشه بچه ای خودت بگه شما مهرداد رو بیشتر دوست دارید دست بردار از این رفتارت هم مهرداد رو نابود می کنی هم پسر خودت رو
- اینجا چرا نشستی
از دیدن مامان تعجب کردم فکر می کردم پایینه یا بیرون
- خواب بودید مامان
مامان : نه بیدار بودم وایسادی اینجا چیکار
- هیچی
مامان باسرزنش نگاهم کرد ورفت پایین بغض تو گلوم نشست یعنی چی مهرداد یکی دیگه رو دوست داشت چقدر درموردمهرداد حرف زدن ولی این حرف برام گرون تموم شده بود مهرداد یکی دیگه رو دوست داشت ؟؟؟؟!!!!
عشــــــــق...
64پارت
نیلوفر:
بعد از یه سکوت کوتاه محسن گفت :همیشه بین منو مهرداد
شما اونو انتخواب کردید اونوتا گفت لیلی رو نمی خوام شما قبول کردید
آقا حسام : لیلی دو سه سال از مهرداد بزرگتره مهردادم من اولش می گفتم مهرداد این کارو انجام بده چون لیلی بهش علاقه داشت ولی وقتی دیدم مهرداد دوسش نداره ورفتار لیلی رو نمی پسنده منم گفتم هر چی اونون بگه می دونی که چرا ؟
محسن : بهانه ای قشنگیه بابا فکر کنم یادتون رفته مهرداد پسر خوبتون شب عروسی محمد چه گندی زدحالامهرداد شیعه شده چون نمازمی خونه روزه می گیره اهل دروغ نیست
عمه با صدای بلندی گفت : بســــه محســـــن خجالت بکش
محسن رفت ودرم محکم بست برگشتم مهرداد رونگاه کردم اشک توچشاش باعث شوک ام شد
- مهرداد
روشو برگردوند ورفت بالا متعجب نگاهش کردم یعنی از حرفای محسن دلگیر شده بود؟
- نیلوفر
برگشتم طرف صدا محیا از پله ها اومد بالا وکنار من وایساد
- چی شده محیا
محیا : چی بگم
صدای عمه اومد که گفت : مندنمی زارم محسن به خواسته اش برسه حسام اجازه نمیدم اون دختر بیاد تو این خونه
آقا حسام : اون دختر محسن رو دوست نداره دلش یه جای دیگه است
محیارو نگاه کردم کلافه گفت : همیشه همین بحث خسته ام کردن
اونم رفت بالا ولی حرفای اوناکنجکاوم کرده بود
عمه : دیگه می دونی مهرداد کی رو دوست داره این کافی نیست
آقا حسام : پس بهتره اول اونا رو بهم برسونیم
عمه : فکر اینکه اون دختر بیاد تواین خونه رو از سرت بیرون کن حسام
آقا حسام : همین رفتارت باعث میشه بچه ای خودت بگه شما مهرداد رو بیشتر دوست دارید دست بردار از این رفتارت هم مهرداد رو نابود می کنی هم پسر خودت رو
- اینجا چرا نشستی
از دیدن مامان تعجب کردم فکر می کردم پایینه یا بیرون
- خواب بودید مامان
مامان : نه بیدار بودم وایسادی اینجا چیکار
- هیچی
مامان باسرزنش نگاهم کرد ورفت پایین بغض تو گلوم نشست یعنی چی مهرداد یکی دیگه رو دوست داشت چقدر درموردمهرداد حرف زدن ولی این حرف برام گرون تموم شده بود مهرداد یکی دیگه رو دوست داشت ؟؟؟؟!!!!
۶۵.۸k
۰۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.