Part

Part²

حتی گرمی خون رو روی بدنم حس میکردم
رو بدنم شر می‌خورد و منو قلقلک میداد
چشمام باز نمیموند
سیاهی میرفت
و در آخر جایی نتونستم ببینم
فکر کنم بیشتر از ۲۵۶ تا شلاق و ۴۵۰ تا کمربند و چند بار خط با چاقو روی بدن من انجام شده بود


کوک ویو
دیدم دیگه حتی آخ هم نمیگه
دست برداشتم
و بهش نگاه کردم
جدی یکم دلم به رحم اومد
ولی حقش بود
باید تاوان کارای پدرشو پس بده
وقتی قمار میکنی
باید پولی که باختی
بدی
نه فرار کنی
اونم از دست من؟
بزرگترین مافیا؟
امکان نداره
دخترت جلو چشمات میکشم

کوک:اجوماااااااااااااا(عربده)
اجوما:جانم ارباب؟
کوک:این دختر جمع کن
اجوما:چشم ارباب
ارباب فقط اگه میشه بلندش میکنید بیاندیش تو اتاقش جدی من نمیتونم

بلندش کردم و تا اتاقش رفتم
اجوما هم پشت سرم بود
کل لباسای سفیدم خونی شده بود

اجوما ویو
وقتی گزاشتش رو تخت
تازه فهمیدم باید بره حموم
خندم گرفته بود

اجوما:ارباب اگه میشه بزاریدش تو حموم(جلو خندشو میگیره)
کوک:باشه بابا(حرصی)

گزاشتش تو حموم قشنگ بدنشو شستم

اجوما:ارباببببب(داد)

کوک اومد تو

کوک:چیه؟چیشده؟مرد؟

اجوما:ارباب خدا نکنهههههه نه فقط اکه میشه بزاریدش زو تخت

شرط پارت بعد
لایک ²⁰
کامنت ⁸
دیدگاه ها (۲۳)

Part³ کوک ویوگزاشتمش رو تخت بدنش سفید سیاه شده بودو حتی قرمز...

Part⁴کوک ویوسرم کردن تو کتاب و حرف زدمکوک:اسم :ات ،۱۷ ساله، ...

Part²#دوپارتی_درخواستیو در نهایت بدون خواست خودمسیلی زدم بهش...

نامه ای به همه ببخشید انقدر اضافیمببخشید اذیتتون میکنمببخشید...

رمان ( عمارت ارباب)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط