چند شاتی
چند شاتی
#درخواستی
part: ⁷ (end)
یه دفعه هانا ا. ت رو کشید پشت خودش و گفت
=: استاد شنیدم میخواید با تهیونگ برید سینما
ماهم بیایم؟
: چیی؟(نسبتا بلند)
(تهکوک برگشتن سمت ا. ت با تعجب)
: خب منظورم اینه کع.. خب اها
من باید برم یه جایی کار دارم
=:( دست ا. ت رو فشار داد)
ا. ت اونو یه وقت دیگه انجام میدیم بیا بریم دیگه
استاد مشکلی نداره ماهم بیایم؟
_: چی.. نه چه مشکلی دوست دارید بیاید.
=: واقعا مرسیییی... خب بریم دیگه تا شب نشده
: اما..
همه رفتن سوار ماشین شدن
البته تهیونگ و هانا تو یه ماشین.. ا. ت و کوک تو یه ماشین دیگه
از زبان ا. ت
واییی گاوم زایید الان چیکار کنمممم منننن
وایی هانا خدا به زمین گرم بزنتتتت
کثافتتت
_: ا. ت سوار نمیشی؟
:چ.. چی؟ اها باشه اومدم
حدس میزنید کجا نشستم؟
جلووووووو وای خدا
_: ا. ت
: ب.. بله استاد؟
_: سرما خوردی؟
:چ... چی؟ نه چطور؟
_: اخه صورتت سرخ شده
: چی واقعاااا
به خودم تو اینه نگا کردم
یا علییییی چرا لپام گل انداخته؟؟؟
وای خدا شرفم رفتت!!
ویو کوک
چند وقتیه به ا. ت یه حسایی دارم اما راجبش مطمئن نیستم
وقتی که شنیدم هانا و ا. ت هم قراره باهامون بیان
خیلی خوشحال شدم
البته تهیونگ میدونه که من به ا. ت حس دارم
برا همین به تهیونگ گفتم به اونا درخواست بده که باهامون بیان
فلش بک
×: کوک
_: بله؟
×: به ا. ت اعتراف کردی؟
_: چی؟ نه بابا هنوز نمیدونم اونم به من همچین حسی داره یا نه
×: فک کنم اونم بهت حس داشته باشه
_: واقعا.. ولی بازم میترسم چیزی بگم
×: خب میخوای امروز با هانا و ا. ت بریم سینما به جای اینکه تنهایی بریم؟
_: چی؟ واقعااا... اره خوبه.. ولی اگه قبول نکنه چی؟
×: با هانا هماهنگ میکنم
_: مرسی داداش یکی طلبت
×: حله
پایان فلش بک
_: تو مسیر زیر چشمی هواسم به ا. ت بود
اون لباش، و چشمای قهوه ای و درشتش، و موهای قهوه ایش و بدن بی نقص و خوش اندامش، دندونای خرگوشیش، خیلی خوشگلش کرده بودن
دلم براش ضعف میرفت
نمیدونم ا. ت چه حسی بهم داره امیدوارم اونم به من حس داشته باشه
رسیدیم
_: خب رسیدیم
: خیلی ممنون که گذاشتید باهاتون بیایم
_: خواهش میکنم.... راستی ا. ت
: بله استاد؟
_:وقتی خودمونیم به من نگو استاد و خودمونی صحبت کن میتونی به اسمم صدام کنی
جونگکوکم
: عم... باشه
(وایی چه خوب.. مدیونید فک کنید بدم اومده😂😁)
از ماشن پیاده شدیم و رفتیم تو سینما
و رفتیم رو صندلی تهیونگ و هانا کنار هم نشستن و منو کوک هم کنار هم
فیلممون ژانرش عاشقانست
وسطای فیلم دیدم هانا و تهیونگ سرشون رو گذاشتن رو شونه ی همدیگه
منم دلم میخواست اینکارو با جونگکوک کنم بهش نگا کردم
اون برگشت بهم نگا کرد
بهش پفیلا تعارف کردم و یه کم برداشت و خورد
فیلم تموم شد. برگشتیم تو ماشن از تهیونگ و هانا خدافظی کردیم و سوار شدیم
_: میگم بریم یه جایی؟
: ها؟ الان؟
_: اره... زیاد طول نمیکشیه
: اوکی بریم
_: مرسی
: خواهش
بعد از چند دقیفه به ساحل رسیدیم
: واییی دریااااا
_: دوسش داری؟
: ارههه... سریع رفتم تو ساحل
بدو بیاا
_: اومدم..
خیلی خوشحال شدم که دوسش داره
رفتم پیشش
دوید سمت دریا و رفت توش
خلاصه آب بازی کردیم و موقع برگشت شد
رفتم سمت ا. ت
_: امم... ا. ت میخواستم یه چیزی بگم
: بله؟
_: ا. ت من چند وقتیه روت کراشم و یهت حس دارم
حسم نسبت بهت قویه و واقعا عاشقتم و میخوام باقی عمرمو کنارت بگذرونم و ازت مراقبت کنم و نمیزارم حتی یه قطره اشک از چشمای خوشگلت بریزه
جلو ا. ت زانو زد و حلقرو جلوش گرفت
ا. ت از تعجب جلوی دهنشو گرفت
_: با من ازدواج میکنی؟
:(اشک) ارههه
جونگکوک حلقرو دستش کرد و یه بوسه ی شیک و مجلسی رو شروع کردن
اگه کسی رو دوست داری تا دیر نشده بهش بگو
یا به دستش میاری یا از دستش میدی
پس تا دیر نشده حستو بهش بگو که بعدا حسرتشو نخوری...
پایان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببخشید بد شد..
امیدوارم دوستش داشته باشی عزیزمh.s.i@
اگه درخواستی داشتید زیر اون پستی که سنجاق کردم( عکس اعضاست) بگید مینویسم☆
#درخواستی
part: ⁷ (end)
یه دفعه هانا ا. ت رو کشید پشت خودش و گفت
=: استاد شنیدم میخواید با تهیونگ برید سینما
ماهم بیایم؟
: چیی؟(نسبتا بلند)
(تهکوک برگشتن سمت ا. ت با تعجب)
: خب منظورم اینه کع.. خب اها
من باید برم یه جایی کار دارم
=:( دست ا. ت رو فشار داد)
ا. ت اونو یه وقت دیگه انجام میدیم بیا بریم دیگه
استاد مشکلی نداره ماهم بیایم؟
_: چی.. نه چه مشکلی دوست دارید بیاید.
=: واقعا مرسیییی... خب بریم دیگه تا شب نشده
: اما..
همه رفتن سوار ماشین شدن
البته تهیونگ و هانا تو یه ماشین.. ا. ت و کوک تو یه ماشین دیگه
از زبان ا. ت
واییی گاوم زایید الان چیکار کنمممم منننن
وایی هانا خدا به زمین گرم بزنتتتت
کثافتتت
_: ا. ت سوار نمیشی؟
:چ.. چی؟ اها باشه اومدم
حدس میزنید کجا نشستم؟
جلووووووو وای خدا
_: ا. ت
: ب.. بله استاد؟
_: سرما خوردی؟
:چ... چی؟ نه چطور؟
_: اخه صورتت سرخ شده
: چی واقعاااا
به خودم تو اینه نگا کردم
یا علییییی چرا لپام گل انداخته؟؟؟
وای خدا شرفم رفتت!!
ویو کوک
چند وقتیه به ا. ت یه حسایی دارم اما راجبش مطمئن نیستم
وقتی که شنیدم هانا و ا. ت هم قراره باهامون بیان
خیلی خوشحال شدم
البته تهیونگ میدونه که من به ا. ت حس دارم
برا همین به تهیونگ گفتم به اونا درخواست بده که باهامون بیان
فلش بک
×: کوک
_: بله؟
×: به ا. ت اعتراف کردی؟
_: چی؟ نه بابا هنوز نمیدونم اونم به من همچین حسی داره یا نه
×: فک کنم اونم بهت حس داشته باشه
_: واقعا.. ولی بازم میترسم چیزی بگم
×: خب میخوای امروز با هانا و ا. ت بریم سینما به جای اینکه تنهایی بریم؟
_: چی؟ واقعااا... اره خوبه.. ولی اگه قبول نکنه چی؟
×: با هانا هماهنگ میکنم
_: مرسی داداش یکی طلبت
×: حله
پایان فلش بک
_: تو مسیر زیر چشمی هواسم به ا. ت بود
اون لباش، و چشمای قهوه ای و درشتش، و موهای قهوه ایش و بدن بی نقص و خوش اندامش، دندونای خرگوشیش، خیلی خوشگلش کرده بودن
دلم براش ضعف میرفت
نمیدونم ا. ت چه حسی بهم داره امیدوارم اونم به من حس داشته باشه
رسیدیم
_: خب رسیدیم
: خیلی ممنون که گذاشتید باهاتون بیایم
_: خواهش میکنم.... راستی ا. ت
: بله استاد؟
_:وقتی خودمونیم به من نگو استاد و خودمونی صحبت کن میتونی به اسمم صدام کنی
جونگکوکم
: عم... باشه
(وایی چه خوب.. مدیونید فک کنید بدم اومده😂😁)
از ماشن پیاده شدیم و رفتیم تو سینما
و رفتیم رو صندلی تهیونگ و هانا کنار هم نشستن و منو کوک هم کنار هم
فیلممون ژانرش عاشقانست
وسطای فیلم دیدم هانا و تهیونگ سرشون رو گذاشتن رو شونه ی همدیگه
منم دلم میخواست اینکارو با جونگکوک کنم بهش نگا کردم
اون برگشت بهم نگا کرد
بهش پفیلا تعارف کردم و یه کم برداشت و خورد
فیلم تموم شد. برگشتیم تو ماشن از تهیونگ و هانا خدافظی کردیم و سوار شدیم
_: میگم بریم یه جایی؟
: ها؟ الان؟
_: اره... زیاد طول نمیکشیه
: اوکی بریم
_: مرسی
: خواهش
بعد از چند دقیفه به ساحل رسیدیم
: واییی دریااااا
_: دوسش داری؟
: ارههه... سریع رفتم تو ساحل
بدو بیاا
_: اومدم..
خیلی خوشحال شدم که دوسش داره
رفتم پیشش
دوید سمت دریا و رفت توش
خلاصه آب بازی کردیم و موقع برگشت شد
رفتم سمت ا. ت
_: امم... ا. ت میخواستم یه چیزی بگم
: بله؟
_: ا. ت من چند وقتیه روت کراشم و یهت حس دارم
حسم نسبت بهت قویه و واقعا عاشقتم و میخوام باقی عمرمو کنارت بگذرونم و ازت مراقبت کنم و نمیزارم حتی یه قطره اشک از چشمای خوشگلت بریزه
جلو ا. ت زانو زد و حلقرو جلوش گرفت
ا. ت از تعجب جلوی دهنشو گرفت
_: با من ازدواج میکنی؟
:(اشک) ارههه
جونگکوک حلقرو دستش کرد و یه بوسه ی شیک و مجلسی رو شروع کردن
اگه کسی رو دوست داری تا دیر نشده بهش بگو
یا به دستش میاری یا از دستش میدی
پس تا دیر نشده حستو بهش بگو که بعدا حسرتشو نخوری...
پایان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببخشید بد شد..
امیدوارم دوستش داشته باشی عزیزمh.s.i@
اگه درخواستی داشتید زیر اون پستی که سنجاق کردم( عکس اعضاست) بگید مینویسم☆
- ۲۰.۶k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط