سر چهارراه منتظر کسی بودم

سر چهارراه منتظر کسی بودم
که یه ماشین کنارم ترمز کرد
و شیشه رو داد پایین و پرسید :
«آقا ولیعصر از اینجا خیلی راهه؟»

رفتم نزدیک تر گفتم:
«با کی داری میری؟»
گفت:«یعنی چی؟ گرفتی مارو؟ چه فرقی میکنه؟»
گفتم:«ببین من از همینجا تا خود ولیعصر با نسرین میرم
سه چار دیقه راهه،
همینو با دوستام برم بیشتر طول میکشه
ولی بازم خوبه،خیلی دور نیست، میرسیم زود ...
تنها ولی اگه داری میری آره،
خیلی راهه ...
تو هم که انگار تنهایی ...

اگه واجبه و باید بری که هیچی، برو ...
ولی اگه واجب نیست،
دور بزن. برو اول دنبال اونیکه هر جاده ای،
هر مقصدی، هر جایی که بخوای بری،
با اون برات نزدیک تر میشه.»

#محمدرضا_جعفری
دیدگاه ها (۱)

یادت هستپنج شنبه شب هامن و پسرمان سر تخت خوابو تمامیت ارضی ت...

نیستی‎و دوست داشتنت در منمثلِ مرده‌ای‌ستکه هنوز بدنش گرم است...

موهایت را هرکسی می تواند ببافد اما روزی خواهی فهمید دیگر، هی...

پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!دخت...

کیوت ولی خشن پارت ۱۹ا.ت : (جیغ) چیکار میکنی آییییی ولم کنکوک...

آبنبات تلخ

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط