پارت ۳

(قلب فداکار)
p2
بچه ها: اینجا چه خبره
لیوای که میبینه بچها سروصدا میکنن میگه:آروم باشید!بشینید سرجاهاتون تا برگردم
بچها میشینم و پچ پچ میکنن و ترسیدن
لیوای آروم آروم سمت دفتر مدیر میره چیزی رو که میبینم باور نمیکنه
اون کاترینا بود...نه....فک نکنم...کاترینا که این شکلی نبود...چه بلایی سرت اومده...خواهش میکنم جواب بده...حرف بزن...
کاترینا رنگش پریده بود...موهاش بلند و مشکی شده بودن...زیر چشماش گود افتاده بود...و داشت درخواست کمک میکرد...
لیوای که شوک شده بود...سعی کرد نزدیکش بره و کمکش کنه...اما کاترینا با صدای وحشتناکی میگه: نزدیک من نشو که جونتو از دست میدی!
لیوای سرجاش ایستاد...:اون صدای کاترینا نیست،صدای کاترینا نازکه...ولی این صدا بیش از حد کلفت بود...کاترینا که روی زمین افتاده بود و می‌لرزید...یهو بی حرکت شد و چشماشو بست
لیوای:چ...چی..کاترینا؟کاترینا
تکونش داد ولی هیچ جوابی نشنید
لیوای بلند شد و رفت سمت کلاس تا چیزی رو بیاره
اما وقتی برگشت...کاترینا اونجا نبود....
•پارت چهار نیاز به ۳۰ لایک داره•
⛓️🎧🎤
#Ackerman #Levi #explorer #AOT
‌‌   ♡ ㅤ  ❍ㅤ      ⎙ㅤ     ⌲
   ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

✦  •  •  ──────  •  •  ✦
】【】「『
@Levi_Ackerman_35
♤♡◇♧
دیدگاه ها (۵)

گاد_پست

جدید_پست

گاد_پست

درخواستی_پست

پآرت19. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط