پارت ١٢١
پارت ١٢١
#جویی
پس دلش میخواست منم از منتظر گذاشتن دیگران خیلی بدم میاد. همین طوری چشمامو خمار میکردم و لبامو خیس میکردم. بهش نزدیک میشدم. از اون لبخند های شیطانی اومد روی لباش.
من:خیلی دلم خیار میخواد...
تهیونگ:اها که دلت میخواد هوم؟
انداختمش روی تخت و در یک حرکت لباسمو در اوردم. با دیدن بدنم شک شده بود. سوتین مشکی پوشبده بودم. دیوونع شد. دستمو گرفت منو انداخت کنار خودش و اومد روم. لباشو اروم روی لبام گذاشت و اولش اروم میک میزد. لباسشو گرفتم و محکم فشار دادم. میک هاشو محکم تر میزد و مورمورم میشد. لباسش خیلی مزاحم کارم بود. ازم که جدا شد در یک حرکت درش اوردم. غلت زدم و اومدم نشستم روی کمرش. سرمو نزدیک صورتش کردم. دور لباشو بوس میکردم. دیوونه شده بود. اه وناله اش کل اتاقو پر کرده بود.. دلم نیومد اذیتش کنم لبامو رو لباش گذاشتم و بوسه ارومی کردم ازش. حس سنگینی بدی داشتم. گرمم بود. ولی نمیخواستم حس خوبی که داشت رو از بین ببرم. دستمو بردم سمت عضو خوشگل و قلمیش...
من:هووف چه خیاری!!! حیف نمیتونم بخورمش!! شل شده بود زیر دستام...
#تهیونگ
بعد از چند ثانیه به خودم اومدم. نگاهش کردم. چشماش میرفت..
من:جویی…!!
یهو افتاد روم.. بی هوش شد. قاطی کردم. زدمش کنار و دستمو انداختم زیر گردنش. صداش میکردم. چشماشو باز کرد.
من:زندگیم چیشد یهو؟ بمیرم ضعف داری جویی!!
جویی:ت..تهیونگ ل..لباسمو میا..ری؟؟
سرشو اروم رو تخت گذاشتم و رفتم لباسشو اوردم. دکمه های جلوش رو بازمیکردم. کمک کردم بشینه رو تخت و لباسو کردم تنش. میخواست بلند شه بره اتاق خودش نزاشتم.
من:نمیزارم جایی بری! تو حالت بده! به پزشک هتل میگم بیاد ببینتت!!
جویی:باشه تهیونگ!
پتو رو زدم روش و پنجره اتاق رو بازکردم تا هوای تازه بیاد تو. لباسمو پوشیدم و به سرعت دنبال پزشک هتل میگشتم. اوردمش کنار جویی تا معاینه اش بکنه... فرانسوی حرف میزد من نمیفهمیدم... میدونستم جویی برای اینکه منو نگران نکنه نمیگفت دراصل چی داره میگه رفتم سومی رو بیارم که خوشبختانه دم در اتاقم بود... اوردمش تو...
سومی: مسمومیت غذایی و فشار روحی که داشتن باعث شده بدنشون خالی کنه... باید تا فردا چیزی نخورن و این سرم هم میزنن تا بدنشون تقویت بشه..
من:سومی ازت ممنونم دکتر رو میبری بیرون!؟
سومی:تهیونگ شی نگران نباش چیزی نیست جویی قویه!! باشه میبرمش
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#رمان_کت_رنگی
#جویی
پس دلش میخواست منم از منتظر گذاشتن دیگران خیلی بدم میاد. همین طوری چشمامو خمار میکردم و لبامو خیس میکردم. بهش نزدیک میشدم. از اون لبخند های شیطانی اومد روی لباش.
من:خیلی دلم خیار میخواد...
تهیونگ:اها که دلت میخواد هوم؟
انداختمش روی تخت و در یک حرکت لباسمو در اوردم. با دیدن بدنم شک شده بود. سوتین مشکی پوشبده بودم. دیوونع شد. دستمو گرفت منو انداخت کنار خودش و اومد روم. لباشو اروم روی لبام گذاشت و اولش اروم میک میزد. لباسشو گرفتم و محکم فشار دادم. میک هاشو محکم تر میزد و مورمورم میشد. لباسش خیلی مزاحم کارم بود. ازم که جدا شد در یک حرکت درش اوردم. غلت زدم و اومدم نشستم روی کمرش. سرمو نزدیک صورتش کردم. دور لباشو بوس میکردم. دیوونه شده بود. اه وناله اش کل اتاقو پر کرده بود.. دلم نیومد اذیتش کنم لبامو رو لباش گذاشتم و بوسه ارومی کردم ازش. حس سنگینی بدی داشتم. گرمم بود. ولی نمیخواستم حس خوبی که داشت رو از بین ببرم. دستمو بردم سمت عضو خوشگل و قلمیش...
من:هووف چه خیاری!!! حیف نمیتونم بخورمش!! شل شده بود زیر دستام...
#تهیونگ
بعد از چند ثانیه به خودم اومدم. نگاهش کردم. چشماش میرفت..
من:جویی…!!
یهو افتاد روم.. بی هوش شد. قاطی کردم. زدمش کنار و دستمو انداختم زیر گردنش. صداش میکردم. چشماشو باز کرد.
من:زندگیم چیشد یهو؟ بمیرم ضعف داری جویی!!
جویی:ت..تهیونگ ل..لباسمو میا..ری؟؟
سرشو اروم رو تخت گذاشتم و رفتم لباسشو اوردم. دکمه های جلوش رو بازمیکردم. کمک کردم بشینه رو تخت و لباسو کردم تنش. میخواست بلند شه بره اتاق خودش نزاشتم.
من:نمیزارم جایی بری! تو حالت بده! به پزشک هتل میگم بیاد ببینتت!!
جویی:باشه تهیونگ!
پتو رو زدم روش و پنجره اتاق رو بازکردم تا هوای تازه بیاد تو. لباسمو پوشیدم و به سرعت دنبال پزشک هتل میگشتم. اوردمش کنار جویی تا معاینه اش بکنه... فرانسوی حرف میزد من نمیفهمیدم... میدونستم جویی برای اینکه منو نگران نکنه نمیگفت دراصل چی داره میگه رفتم سومی رو بیارم که خوشبختانه دم در اتاقم بود... اوردمش تو...
سومی: مسمومیت غذایی و فشار روحی که داشتن باعث شده بدنشون خالی کنه... باید تا فردا چیزی نخورن و این سرم هم میزنن تا بدنشون تقویت بشه..
من:سومی ازت ممنونم دکتر رو میبری بیرون!؟
سومی:تهیونگ شی نگران نباش چیزی نیست جویی قویه!! باشه میبرمش
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#رمان_کت_رنگی
۱۳.۵k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.