پارت ١٢٠
پارت ١٢٠
#جونگکوک
هرکی براش اینو خریده خوش سلیقه بوده.. نمیدونم شایدم خودش خریده واسه خودش. برای اولین بار دیدم که خوب غذا میخورد. پس بیخیال پرسیدن شدم.
من:خوشمزه س!؟
سومی:هوم اره!!... ببخش کوک فرصت غذا خوردن با اعضا رو ازت گرفتم.
من:نه با تو بهم بیشتر چسپید!
سومی:یه نوشیدنی هم بخوریم؟
من:هووم باشه فقط بدون الکل باشه..
سومی:کوکی!!!
من:نفسم اگه تو صد باشی من صد و یکم! هر کار یا حرفی بزنی من تا تهش رو میخونم!
سومی:بلند شو بریم من کار دارم.
من:اوه حرص هم بلدی بخوری!!
رفت سمت اسانسور منم دنبالش رفتم... رفتیم تو اتاق.
من:خب بیا این لباس هاییه که با خودم اوردم.
نگاه میکرد به دقت! گیج شده بود. چندتا لباس برداشت و باهم مچ میکرد و در نهایت یه تی شرت استین بلند سفید با یه شلوار مشکی تنگ انتخاب کرد...
من:سومی نمیشه کلا مشکی باشه؟
سومی:چرا مگه چشع!؟... اها چون مشکی دوست داری درسته؟؟ من:اوهوم!
سومی:کوک میدونی من از رنگ های تیره خوشم نمیاد.. باشه هر طور مایلی...
من:ن..نه! همین خوبه!! خوب که نه عاالیه!!
احساس کردم کلافه اس. رفتم نزدیکش و نگاه چشماش میکردم.
سومی:چیزی شده؟
#سومی
دستشو گذاشت روی پیشونیم. خشکم زده بود. چیزیم نبود که!!
کوک:سومی! یکمی داغی! حالت خوب نیست
من:یاا من خوبم فقط خسته ام!
کوک:برو بخواب نباید بانجی جامپینگ میرفتی!!
لباساشو بردم و ازش خداخافظی کردم. لباسارو دادم مسول لباس ها... تو لابی هتل کارگردان رو دیدم. خیلی دلم میخواست ببینم کوک چه طوری با اعضا رقابت میکنع رفتم سراغش...
من: کارگردان میشه چند لحظه...
#تهیونگ
رفتم حموم و اومدم بیرون. سرمو خشک کردم. نگاه ساعت کردم هشت و نیم شب بود. گوشیمو گرفتم دستم رفتم تو وورس. در همین حین یکی در اتاقو میزد. در رو بازکردم. جویی بود...
من:جویی!! اینجا...
جویی:تهیونگ برو کنار!!
اومد تو انگار نگران بود لباس خواب هم تنش بود.
من:چیشده جویی!!؟ موهات چرا ؟
جویی:تهیونگ خواب بد دیدم. نگرانت شدم!! حالت خوبه؟؟
اشفته بود. دستامو دو طرف صورتش گذاشتم.
من:من چیزیم نیست جویی! بمیرم... رنگت پریده!
جویی:نه.. هوف خداروشکر حالت خوبه...
لباس خوابش عکس خیار روش بود.. خواستم بخندونمش....
من:خیار دوست داری؟
جویی:ارع دوست دارم. ولی....
من:ولی چی شیطون ؟؟
جویی:یااا یااا... ف..فکرت جای بد نره!!
من:واا فکر خودت منخرفه به من چه؟؟
جویی:چی گفتی ؟؟ اها که من منخرفم هوم ؟؟؟
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#رمان_کت_رنگی
#جونگکوک
هرکی براش اینو خریده خوش سلیقه بوده.. نمیدونم شایدم خودش خریده واسه خودش. برای اولین بار دیدم که خوب غذا میخورد. پس بیخیال پرسیدن شدم.
من:خوشمزه س!؟
سومی:هوم اره!!... ببخش کوک فرصت غذا خوردن با اعضا رو ازت گرفتم.
من:نه با تو بهم بیشتر چسپید!
سومی:یه نوشیدنی هم بخوریم؟
من:هووم باشه فقط بدون الکل باشه..
سومی:کوکی!!!
من:نفسم اگه تو صد باشی من صد و یکم! هر کار یا حرفی بزنی من تا تهش رو میخونم!
سومی:بلند شو بریم من کار دارم.
من:اوه حرص هم بلدی بخوری!!
رفت سمت اسانسور منم دنبالش رفتم... رفتیم تو اتاق.
من:خب بیا این لباس هاییه که با خودم اوردم.
نگاه میکرد به دقت! گیج شده بود. چندتا لباس برداشت و باهم مچ میکرد و در نهایت یه تی شرت استین بلند سفید با یه شلوار مشکی تنگ انتخاب کرد...
من:سومی نمیشه کلا مشکی باشه؟
سومی:چرا مگه چشع!؟... اها چون مشکی دوست داری درسته؟؟ من:اوهوم!
سومی:کوک میدونی من از رنگ های تیره خوشم نمیاد.. باشه هر طور مایلی...
من:ن..نه! همین خوبه!! خوب که نه عاالیه!!
احساس کردم کلافه اس. رفتم نزدیکش و نگاه چشماش میکردم.
سومی:چیزی شده؟
#سومی
دستشو گذاشت روی پیشونیم. خشکم زده بود. چیزیم نبود که!!
کوک:سومی! یکمی داغی! حالت خوب نیست
من:یاا من خوبم فقط خسته ام!
کوک:برو بخواب نباید بانجی جامپینگ میرفتی!!
لباساشو بردم و ازش خداخافظی کردم. لباسارو دادم مسول لباس ها... تو لابی هتل کارگردان رو دیدم. خیلی دلم میخواست ببینم کوک چه طوری با اعضا رقابت میکنع رفتم سراغش...
من: کارگردان میشه چند لحظه...
#تهیونگ
رفتم حموم و اومدم بیرون. سرمو خشک کردم. نگاه ساعت کردم هشت و نیم شب بود. گوشیمو گرفتم دستم رفتم تو وورس. در همین حین یکی در اتاقو میزد. در رو بازکردم. جویی بود...
من:جویی!! اینجا...
جویی:تهیونگ برو کنار!!
اومد تو انگار نگران بود لباس خواب هم تنش بود.
من:چیشده جویی!!؟ موهات چرا ؟
جویی:تهیونگ خواب بد دیدم. نگرانت شدم!! حالت خوبه؟؟
اشفته بود. دستامو دو طرف صورتش گذاشتم.
من:من چیزیم نیست جویی! بمیرم... رنگت پریده!
جویی:نه.. هوف خداروشکر حالت خوبه...
لباس خوابش عکس خیار روش بود.. خواستم بخندونمش....
من:خیار دوست داری؟
جویی:ارع دوست دارم. ولی....
من:ولی چی شیطون ؟؟
جویی:یااا یااا... ف..فکرت جای بد نره!!
من:واا فکر خودت منخرفه به من چه؟؟
جویی:چی گفتی ؟؟ اها که من منخرفم هوم ؟؟؟
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#رمان_کت_رنگی
۲۲.۹k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.