باز شد آذر و هنگام تفرج در باغ

باز شد آذر و هنگام تفرّج در باغ
خش خش برگ و صدای نخراشیده ی زاغ

دست در دست گلم، شانه به شانه، چه شود!!!
لحظه ای خستگی و نیمکت و نور چراغ

هوس گرمیِ آغوش در آن تنگ غروب
دست در گردن یار و دو سه تا بوسه ی داغ

وزش وحشی و سوزنده و طغیانگر باد
و کبودیِ لب و گونه و سرخیِ دماغ

چشمهایم که به چشمان قشنگش زده زل
دستهایم که گرفته ست ز موهاش سراغ

لحظه ی عاشقی و شاهد عشق من و او
چند گنجشک و قناری، دو کبوتر، سه کلاغ...
دیدگاه ها (۴)

.صبح زیبا آمد و چشم شقایق باز شدلاله زلف سرکشش را شانه کرد و...

جمعه احوال عجیبی داردهر کس از عشق نصیبی دارددر دلم حس غری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط