《رومان دریای آبی 》
《رومان دریای آبی 》
پارت 7
و بدون حرف دیگه با خواهرش به سمت خونهاش حرکت کرد
در توله راه هر دفه به خواهراش نگاه میکرد اما اون بدون هیچ حرفی
فقد شکه به جلو خیره شده بود
بعد از رسیدن به خونهاش وارد اوتاق ات شدن و ات روی تخت نشست
جین وقتی به اون حال خواهراش نگاه میکرد
خوداش رو مقصر این حال خواهراش میدونست آروم کنار خواهراش نشست
جین : میدونم از دستم ناراحتی اما لطفا با داداشت حرف بزن
ات با چشمای اشکی به برادراش خیره شد وبا صدایه که از گریه میلرزه گفت
ات : داداش تو واقعا اینجایی يعني خواب نمیبینم
جین با شنیدن این حرف از خواهراش بغض بدی گلواش رو چنگ میزد
خوداش رو مقصر این حال خواهراش میدونست اون به خواهراش قول داده بود
ازش مراقبت کنه با یاد آوری قولی که بهش داده بود خواهراش رو
محکم توی بغلش گرفت گفت
جین : خیلی متاسفم که نتونستم ازت مراقبت کنم( با بغض )
ات : داداش تو کجا بودی میدونی چقدر منتظرت بودم
خیلی دلم برات تنگ شده بود
چرا سره قولت نموندی گفته بودی همیشه ازم مراقبت میکنی
ات همه حرفاهاشرو با داد و گریه میگفت
این باعث شد اشک های جین هم صورتش رو خیس کنه
یک ساعتی رو خواهراش رو توی آغوشش گرفته بود تا اینکه گریهاش آروم شد دیگه باید بهش میگفت
خواهراش رو از بغلش جدا کرد و از شونه هایش گرفت
جین : دیگه اینجام ازت مراقبت میکنم
اما باید یه کاری انجام بدی تا بتونم نجاتت بدم
خواهراش با نگاه سوالی به برادراش خیره شد
جین : اون پسری که کنار دریا دیدی بهترین دوستمه تو باید باهاش ازدواج کنی اين جوری پدر نمیتونه کاری بکنه
ات دوباره اشک از چشمانش جاری شد یعنی باید قبول میکرد
مگه چاره دیگه هم داشت
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پارت 7
و بدون حرف دیگه با خواهرش به سمت خونهاش حرکت کرد
در توله راه هر دفه به خواهراش نگاه میکرد اما اون بدون هیچ حرفی
فقد شکه به جلو خیره شده بود
بعد از رسیدن به خونهاش وارد اوتاق ات شدن و ات روی تخت نشست
جین وقتی به اون حال خواهراش نگاه میکرد
خوداش رو مقصر این حال خواهراش میدونست آروم کنار خواهراش نشست
جین : میدونم از دستم ناراحتی اما لطفا با داداشت حرف بزن
ات با چشمای اشکی به برادراش خیره شد وبا صدایه که از گریه میلرزه گفت
ات : داداش تو واقعا اینجایی يعني خواب نمیبینم
جین با شنیدن این حرف از خواهراش بغض بدی گلواش رو چنگ میزد
خوداش رو مقصر این حال خواهراش میدونست اون به خواهراش قول داده بود
ازش مراقبت کنه با یاد آوری قولی که بهش داده بود خواهراش رو
محکم توی بغلش گرفت گفت
جین : خیلی متاسفم که نتونستم ازت مراقبت کنم( با بغض )
ات : داداش تو کجا بودی میدونی چقدر منتظرت بودم
خیلی دلم برات تنگ شده بود
چرا سره قولت نموندی گفته بودی همیشه ازم مراقبت میکنی
ات همه حرفاهاشرو با داد و گریه میگفت
این باعث شد اشک های جین هم صورتش رو خیس کنه
یک ساعتی رو خواهراش رو توی آغوشش گرفته بود تا اینکه گریهاش آروم شد دیگه باید بهش میگفت
خواهراش رو از بغلش جدا کرد و از شونه هایش گرفت
جین : دیگه اینجام ازت مراقبت میکنم
اما باید یه کاری انجام بدی تا بتونم نجاتت بدم
خواهراش با نگاه سوالی به برادراش خیره شد
جین : اون پسری که کنار دریا دیدی بهترین دوستمه تو باید باهاش ازدواج کنی اين جوری پدر نمیتونه کاری بکنه
ات دوباره اشک از چشمانش جاری شد یعنی باید قبول میکرد
مگه چاره دیگه هم داشت
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۱.۲k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.