بادیگارد جذاب من ...
بادیگارد جذاب من ...
پارت سیزده
_________
ویو جیمین
پرش زمانی به چند ماه بعد*
دست گلی که با گل های رز قرمز و مشکی تزئین شده بود رو روی قبر گذاشت کنار قبر نشست و پاهاش رو بغل کرد سرش رو روی پاش گذاشت اما چیزی نگذشت که صدای هق هق هاش کل اون قبرستان رو پر کرد ...چند دقیقه ای گذشت و از گریه هاش کم نشد ولی اونقدری تو همین چند دقیقه گریه کرده بود که نوک بینی و چشماش قرمز شده بود ...
_هق ....ا.ت ...هق ...نمیدونی چقدر دلتنگتم ...نمیدونی چقدر دلم میخواد بازم بغلم کنی ...ا.ت ...چرا آنقدر زود ...چرا آنقدر زود رفتی از پیشم ...هومم؟!...خیلی دلتنگتم خیلی ...
کم کم قطرات بارون روی سنگ قبر و اون پسرک تنها میریخت ...بارون شدت گرفت و با سرعت زیادی به زمین برخورد میکرد ...اما دیگه بارونی روی پسرک نمیریخت ...سرش رو بالا گرفت که با چتر مشکی روبرو شد برگشت که با دختری که لباس مشکی پوشیده بود روبرو شد ...
_س،سوهی (بغض)
#جیمین هیونگ...بسه دیگه ،بلند شو ...هوا سرده مریض میشی
_نه سوهی ....ا.ت...
#جیمین هیونگ ...خواهش میکنم بلند شو ...
با کمک سوهی از روی زمین خاکی که با آب ترکیب شده بود بلند شد و سمت ماشین رفت
سوهی رانندگی میکرد و به یه رستوران رسید ...میدونست جیمین با این وضع بهم ریخته تو رستوران نمیآمد پس پیاده شد و دو تا پیتزا گرفت ...برگشت سمت ماشین و سمت خونه رانندگی کرد
به خونه رسیدند و وارد عمارت شدند
جیمین روی مبل چرمی نشست بطری ویسکی روی میز که از دیشب بود رو تو دستش گرفت تا جلوی لبش برد ولی از دستش کشیده شد
#جیمین هیونگ آنقدر ویسکی نخور جمع کن این لوس بازی ها رو ...
جیمین سوهی رو کنار زد و سمت آشپزخونه رفت ...نوشیدنی سِپرایت رو از تو یخچال گرفت ...با یه جعبه پیتزا رو میز نشست و شروع به خوردن کرد ...
_بشین غذات رو بخور
سوهی کنارش نشست و شروع به خوردن غذا کرد
پرش زمانی *
#خب هیونگ ...کاری نداری من رفتم
_نه برو خداحافظ
#بای بای ...
سوهی از خونه رفت بیرون که...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
پارت سیزده
_________
ویو جیمین
پرش زمانی به چند ماه بعد*
دست گلی که با گل های رز قرمز و مشکی تزئین شده بود رو روی قبر گذاشت کنار قبر نشست و پاهاش رو بغل کرد سرش رو روی پاش گذاشت اما چیزی نگذشت که صدای هق هق هاش کل اون قبرستان رو پر کرد ...چند دقیقه ای گذشت و از گریه هاش کم نشد ولی اونقدری تو همین چند دقیقه گریه کرده بود که نوک بینی و چشماش قرمز شده بود ...
_هق ....ا.ت ...هق ...نمیدونی چقدر دلتنگتم ...نمیدونی چقدر دلم میخواد بازم بغلم کنی ...ا.ت ...چرا آنقدر زود ...چرا آنقدر زود رفتی از پیشم ...هومم؟!...خیلی دلتنگتم خیلی ...
کم کم قطرات بارون روی سنگ قبر و اون پسرک تنها میریخت ...بارون شدت گرفت و با سرعت زیادی به زمین برخورد میکرد ...اما دیگه بارونی روی پسرک نمیریخت ...سرش رو بالا گرفت که با چتر مشکی روبرو شد برگشت که با دختری که لباس مشکی پوشیده بود روبرو شد ...
_س،سوهی (بغض)
#جیمین هیونگ...بسه دیگه ،بلند شو ...هوا سرده مریض میشی
_نه سوهی ....ا.ت...
#جیمین هیونگ ...خواهش میکنم بلند شو ...
با کمک سوهی از روی زمین خاکی که با آب ترکیب شده بود بلند شد و سمت ماشین رفت
سوهی رانندگی میکرد و به یه رستوران رسید ...میدونست جیمین با این وضع بهم ریخته تو رستوران نمیآمد پس پیاده شد و دو تا پیتزا گرفت ...برگشت سمت ماشین و سمت خونه رانندگی کرد
به خونه رسیدند و وارد عمارت شدند
جیمین روی مبل چرمی نشست بطری ویسکی روی میز که از دیشب بود رو تو دستش گرفت تا جلوی لبش برد ولی از دستش کشیده شد
#جیمین هیونگ آنقدر ویسکی نخور جمع کن این لوس بازی ها رو ...
جیمین سوهی رو کنار زد و سمت آشپزخونه رفت ...نوشیدنی سِپرایت رو از تو یخچال گرفت ...با یه جعبه پیتزا رو میز نشست و شروع به خوردن کرد ...
_بشین غذات رو بخور
سوهی کنارش نشست و شروع به خوردن غذا کرد
پرش زمانی *
#خب هیونگ ...کاری نداری من رفتم
_نه برو خداحافظ
#بای بای ...
سوهی از خونه رفت بیرون که...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
۱۳.۹k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.