۵۷
شب
م.ک: عزیزم گریه نکن
☆:ارزششو نداره بخاطرش گریه میکنی
ا/ت من بخاطر اون عوضی گریه نمیکنم نگران جونگکوکم من زدم با گلدون او چرا اینکارو کرد
م.ک: الان برمیگرده شما دوتا از دیروز تا الان نخوابیدید
دلینگ دلینگ
رفتم درو باز کردم
کوک: ا/ت
رفتم بغلش کردم
ا/ت: دیر کردی چرا زودتر نیومدی
کوک: نتونستم
م.ک: جونگکوک اومدی
کوک: چیز مهمی نبود ولی باباتو گرفتن
ا/ت: خیلیم عالی
کوک: من خستم میرم دوش میگیرم
ا/ت: باشه
☆: منم میرم میخوابم
م.ک: منم میرم بخوابم
ا/ت: باشه
چند دقیقه بعد
کوک: ا/ت
ا/ت: بیا یه چیزی درست کردم بخور
کوک: نه نمیخوام
ا/ت: چرا؟ بیا چیزی نخوردی
کوک: باشه چیه چرا نگام میکنی؟
ا/ت: نگرانت بودم اذیتت نکردن؟
کوک: چرا بخوان اذیتم کنن من که کاری نکرده بودم
ا/ت: خسته نشیدی؟
کوک: نه فدات شم
ا/ت: چرا گفتی تو اینکارو کردی؟
کوک: من میزاشتم تورو میبردن بعد خودم اینجا میموندم
دستمو گرفت
کوک: نگران هیچی نباش تموم شد منم خوبم فقط چندتا سوال پرسیدن ازم همین پس دیگه فکرشو نکن برو بخواب
ا/ت: خوابم نمیبره
کوک: میخوای پیش خودم باشی؟
ا/ت: اره
کوک: خب برو تو اتاقم منم شاممو خوردم میام
ا/ت: باشه
فردا
ا/ت: کوک
کوک: جانم
ا/ت: خوابی؟
کوک: اره
ا/ت: عزیزم من خوابم نمیاد
کوک: بخواب خوابت میبره
ا/ت: دلشوره دارم
کوک:برای چی؟
ا/ت: خودمم نمیدونم
تق تق تق
کوک: بیا داخل
☆: بلند شید بیاید صبحونه
ا/ت: باشه مامان الان میایم
رفتیم پایین داشتیم صبحونه میخوردیم صدای ایفون شنیدیم
ا/ت: میرم درو باز کنم
ندیدم کیه رفتم بیرون دیدم کسی نیست یه نامه بود
{سلام خوبی؟ عزیزم دلم برات تنگ شده میدونم توهم دلت برام تنگ شده نمیدونم چرا فرار کردی و کنار پسرم هستی بابات دیدم تو زندان بهم گفت اینجا هستید فقط خواستم بگم برمیگردم فقط خواستم بدونی،دوست دارم هرچه زودتر باهم ازدواج میکنیم بهت قول میدم}
کوک:عزیزم کی بود؟
نامه رو گذاشتم پشتم
ا/ت: کسی نبود فک کنم از همون بچه هایی که زنگ میزنن فرار میکنن بود
کوک: بیا داخل
ا/ت: اومدم
#فیک
#سناریو
م.ک: عزیزم گریه نکن
☆:ارزششو نداره بخاطرش گریه میکنی
ا/ت من بخاطر اون عوضی گریه نمیکنم نگران جونگکوکم من زدم با گلدون او چرا اینکارو کرد
م.ک: الان برمیگرده شما دوتا از دیروز تا الان نخوابیدید
دلینگ دلینگ
رفتم درو باز کردم
کوک: ا/ت
رفتم بغلش کردم
ا/ت: دیر کردی چرا زودتر نیومدی
کوک: نتونستم
م.ک: جونگکوک اومدی
کوک: چیز مهمی نبود ولی باباتو گرفتن
ا/ت: خیلیم عالی
کوک: من خستم میرم دوش میگیرم
ا/ت: باشه
☆: منم میرم میخوابم
م.ک: منم میرم بخوابم
ا/ت: باشه
چند دقیقه بعد
کوک: ا/ت
ا/ت: بیا یه چیزی درست کردم بخور
کوک: نه نمیخوام
ا/ت: چرا؟ بیا چیزی نخوردی
کوک: باشه چیه چرا نگام میکنی؟
ا/ت: نگرانت بودم اذیتت نکردن؟
کوک: چرا بخوان اذیتم کنن من که کاری نکرده بودم
ا/ت: خسته نشیدی؟
کوک: نه فدات شم
ا/ت: چرا گفتی تو اینکارو کردی؟
کوک: من میزاشتم تورو میبردن بعد خودم اینجا میموندم
دستمو گرفت
کوک: نگران هیچی نباش تموم شد منم خوبم فقط چندتا سوال پرسیدن ازم همین پس دیگه فکرشو نکن برو بخواب
ا/ت: خوابم نمیبره
کوک: میخوای پیش خودم باشی؟
ا/ت: اره
کوک: خب برو تو اتاقم منم شاممو خوردم میام
ا/ت: باشه
فردا
ا/ت: کوک
کوک: جانم
ا/ت: خوابی؟
کوک: اره
ا/ت: عزیزم من خوابم نمیاد
کوک: بخواب خوابت میبره
ا/ت: دلشوره دارم
کوک:برای چی؟
ا/ت: خودمم نمیدونم
تق تق تق
کوک: بیا داخل
☆: بلند شید بیاید صبحونه
ا/ت: باشه مامان الان میایم
رفتیم پایین داشتیم صبحونه میخوردیم صدای ایفون شنیدیم
ا/ت: میرم درو باز کنم
ندیدم کیه رفتم بیرون دیدم کسی نیست یه نامه بود
{سلام خوبی؟ عزیزم دلم برات تنگ شده میدونم توهم دلت برام تنگ شده نمیدونم چرا فرار کردی و کنار پسرم هستی بابات دیدم تو زندان بهم گفت اینجا هستید فقط خواستم بگم برمیگردم فقط خواستم بدونی،دوست دارم هرچه زودتر باهم ازدواج میکنیم بهت قول میدم}
کوک:عزیزم کی بود؟
نامه رو گذاشتم پشتم
ا/ت: کسی نبود فک کنم از همون بچه هایی که زنگ میزنن فرار میکنن بود
کوک: بیا داخل
ا/ت: اومدم
#فیک
#سناریو
- ۴۴.۵k
- ۲۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط