رمان غریبه ترین آشنا 💕🔗
part:4
دیانا: وایی چیکار کنم بزار بگم اتفاقی از اینجا رد میشدم
مهگل:ارسلان ؟ این کیه؟
ارسلان:هیچی یکی از هم کلاسی های دانشگام بود
ارسلان:
پس دیانا کو پس همین الان جلوی چشمام بود
مهگل:ارسلان گفتی دیانا ؟ دیانا کیه
ارسلان:بیخیال حتما اتفاقی از اینجا رد شده
مهگل:اوکییی
صبح روز بعد :
ارسلان:سلام دیانا خوبی خوشی میگما دیروز تو بودی جلوی بستنی فروشی؟؟
دیانا:سلام اره اتفاقی از اونجا رد می شدم
دیانا:بغض کردمو از اونجا رفتم
ارسلان:دیانا چش شده قبلا خوب رفتار میکرد الان حتی بزور جواب سلامم داد
ارسلان:
ستایش دیانا چشه؟؟
ستایش:نمی دونم برو از خودش بپرس
دیانا:باید فراموشش کنم وگرنه همینجوری ادامه بدم افسرده میشم
دیانا: توی حیاط نشسته بودم یهویی ارسلان اومد
ارسلان: دیانا می خواستم چیزی رو بهت بگم
دیانا: به چشمای ارسلان نگا کردمو گفتم : بگو
ارسلان: میدونم دیروز منو با دختر عموم مهگل دیدی ولی هیچ رابطهایی بین ما نیس اون مثل خواهرمه
دیانا: خشکم زده بود نمی تونستم هیجی بگم
ارسلان:......
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
دیانا: وایی چیکار کنم بزار بگم اتفاقی از اینجا رد میشدم
مهگل:ارسلان ؟ این کیه؟
ارسلان:هیچی یکی از هم کلاسی های دانشگام بود
ارسلان:
پس دیانا کو پس همین الان جلوی چشمام بود
مهگل:ارسلان گفتی دیانا ؟ دیانا کیه
ارسلان:بیخیال حتما اتفاقی از اینجا رد شده
مهگل:اوکییی
صبح روز بعد :
ارسلان:سلام دیانا خوبی خوشی میگما دیروز تو بودی جلوی بستنی فروشی؟؟
دیانا:سلام اره اتفاقی از اونجا رد می شدم
دیانا:بغض کردمو از اونجا رفتم
ارسلان:دیانا چش شده قبلا خوب رفتار میکرد الان حتی بزور جواب سلامم داد
ارسلان:
ستایش دیانا چشه؟؟
ستایش:نمی دونم برو از خودش بپرس
دیانا:باید فراموشش کنم وگرنه همینجوری ادامه بدم افسرده میشم
دیانا: توی حیاط نشسته بودم یهویی ارسلان اومد
ارسلان: دیانا می خواستم چیزی رو بهت بگم
دیانا: به چشمای ارسلان نگا کردمو گفتم : بگو
ارسلان: میدونم دیروز منو با دختر عموم مهگل دیدی ولی هیچ رابطهایی بین ما نیس اون مثل خواهرمه
دیانا: خشکم زده بود نمی تونستم هیجی بگم
ارسلان:......
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
۸.۲k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.