گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
#سعدی
دیدگاه ها (۱۳)

بر هم نزند دست خزان بزم ریاحینگر باد به بستان برد از زلف تو ...

آن روح را که عشق حقیقی شعار نیستنابوده به که بودن او غیر عار...

.بیا که هدیه خوبی کنم نثار قدومت:دلِ شکسته عمری به خاطر تو ت...

‌آه...پیش از آنڪه در اشڪ غــرقه شومچیزی بگـوی! #احمد_شاملو

# رز _ سیاه PART _ 48 تهیانگ: کنار تختش نشسته بودم و دستشو ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط