گروگانگیر من ( P1 )
شاید کلمه مافیا که به ذهنتون میخوره خیلی مسخره بیاد و فک کنید اون پسره... دختره رو میدزده و کلی چیزای گرون قیمت براش میخره و بعد عاشقش میشه و این چیزا ولی این یجورایی فرق داره اینجوری نیست که فکر میکنید...
-
-
ا/ت : صبح زود پاشدم مثل همیشه و اماده شدم و رفتم مدرسه امروز کارلو بهم گفته بود نرم مدرسه نمیدونم چرا ولی من بهش گوش نکردمم
( کارلو دوس پسر ا/ت هست که الکی خودشو جا زده)
رفتم مدرسه بعد زنگ اولی که گذشت رفتم یجای خلوت و نشستم اهنگ گوش کردم... یکم که گذشت بلند شدم که برم دیدم صدای جیغ و فریاد میاد...
-
-
رفتم سالن مدرسه دیدم کارلو جلوی چشم همه یه دختر رو با اس.لحه کشت... باورم نمیشد جلو چشم داشت جون میداد کلی خون همه ترسیده بود... رفته بودم تو شوک...
یهو دیدم چشم کارلو به من افتاد...
کارلو : مگه بهت نگفته بودم امروز نیا مدرسهه؟؟
ا/ت : تو... تو کشتی اونو...
کارلو : خفه شو گفته بودم نیا مدرسه امروز چرا اومدی لعنت به این شانس...
دیدم کارلو داره اس.لحه رو سمت من میگیره و میخواد بزنه.... ولی نتونست... ادمایی که دور کارلو بود داشت یکی یکی دانش اموزای مدرسه رو میکشتن همه جا خون شده بود...
کارلو به یه مرد غول پیکر با عضله های خیلی بزرگ گفت که منو بگیره و با خودشون ببره ( کجا؟ )
اون مرد غول پیکر اومد و منو گرفت با اون بازو های بزرگش که انگار من پیش اون یه جوجه بودم... یکم که گذشت همه رو کش.تن بعدش که به خودم اومدم گفتم
ا/ت : منو ول کنید... شما دارید چیکار میکنید... اینا... اینا رو کشتید... به پلیس میگم که اینکارو کردید...
کارلو : هعی اینو خفه اش کنید تا عصابم خورد نشده..
دیدم مرد غول پیکر با چیز زد تو سرم... و سیاهی مطلق...
-
-
بعد اینکه یکمی گذشت... چشامو کم کم داشتم باز میکردم... پشت سرم داشت میترکید... خیلی درد میکرد... چشامو باز کردم و اینور رو نگاه کردم دیدم... ابر؟؟ اسمون؟؟ بالا... من کجاممم؟؟؟؟
کارلو : خدایااا این بیدار شد...به همون مرد غول پیکر اشاره کرد و دوباره زد تو سرم...
-
-
این دفعه....
-
-
ا/ت : صبح زود پاشدم مثل همیشه و اماده شدم و رفتم مدرسه امروز کارلو بهم گفته بود نرم مدرسه نمیدونم چرا ولی من بهش گوش نکردمم
( کارلو دوس پسر ا/ت هست که الکی خودشو جا زده)
رفتم مدرسه بعد زنگ اولی که گذشت رفتم یجای خلوت و نشستم اهنگ گوش کردم... یکم که گذشت بلند شدم که برم دیدم صدای جیغ و فریاد میاد...
-
-
رفتم سالن مدرسه دیدم کارلو جلوی چشم همه یه دختر رو با اس.لحه کشت... باورم نمیشد جلو چشم داشت جون میداد کلی خون همه ترسیده بود... رفته بودم تو شوک...
یهو دیدم چشم کارلو به من افتاد...
کارلو : مگه بهت نگفته بودم امروز نیا مدرسهه؟؟
ا/ت : تو... تو کشتی اونو...
کارلو : خفه شو گفته بودم نیا مدرسه امروز چرا اومدی لعنت به این شانس...
دیدم کارلو داره اس.لحه رو سمت من میگیره و میخواد بزنه.... ولی نتونست... ادمایی که دور کارلو بود داشت یکی یکی دانش اموزای مدرسه رو میکشتن همه جا خون شده بود...
کارلو به یه مرد غول پیکر با عضله های خیلی بزرگ گفت که منو بگیره و با خودشون ببره ( کجا؟ )
اون مرد غول پیکر اومد و منو گرفت با اون بازو های بزرگش که انگار من پیش اون یه جوجه بودم... یکم که گذشت همه رو کش.تن بعدش که به خودم اومدم گفتم
ا/ت : منو ول کنید... شما دارید چیکار میکنید... اینا... اینا رو کشتید... به پلیس میگم که اینکارو کردید...
کارلو : هعی اینو خفه اش کنید تا عصابم خورد نشده..
دیدم مرد غول پیکر با چیز زد تو سرم... و سیاهی مطلق...
-
-
بعد اینکه یکمی گذشت... چشامو کم کم داشتم باز میکردم... پشت سرم داشت میترکید... خیلی درد میکرد... چشامو باز کردم و اینور رو نگاه کردم دیدم... ابر؟؟ اسمون؟؟ بالا... من کجاممم؟؟؟؟
کارلو : خدایااا این بیدار شد...به همون مرد غول پیکر اشاره کرد و دوباره زد تو سرم...
-
-
این دفعه....
۶.۵k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.