*دردسر عشق🍷*
*دردسر عشق🍷*
پارت۱۳
یونگی رسید به اقامتگاهش که نامجون گفت: کجا بودی؟
یونگی دومتر پرید(بچم ترسید🥺)
یونگی: چته چرا مثل روح میگی؟
نامجون: چرا مثل پیشی خیس شدی؟
یونگی: ای خدااا به من نگید پیشیییی
نامجون: آروم تر الان همه رو بیدا میکنی
یونگی: به من نگو پیشی...به اندازه ی کافی کشیدم
نامجون:باشه..برو لباستو عوض کن..همه جا رو خیس کردی
یونگی رفت و لباسش رو عوض کرد و برگشت که باز نامجون مثل روح اومد جلو و گفت: کجا بودی؟
باز هم یونگی سه متر پرید(😂)
یونگی: چته؟
نامجون: بگو کجا بودی تا الان؟
یونگی: بیرون..خوابم نمیبرد رفتم قدم بزنم
نامجون: چرا خیس شدی؟
یونگی: همش تقصیر ا/ت ست
نامجون: با ا/ت بودی؟
یونگی: آره کنار دریاچه بود رفتم پیشش
بی ادبی کرد خواستم بندازمش توی آب که خودمم افتادم
نامجون: حرف پدر که بادت نرفته ها؟
یونگی: نه...من که کاری نکردم فقط رفتم پیشش
نامجون: خب ممکنه با همین کار ها وابستش بشی
یونگی: من هیچوقت وابسته اون نمیشم
نامجون: میبینیم
یونگی: اوک..حالا اگه سوال هاتون تموم شد من برم بکپم
نامجون: برو..ولی فردا نمی تونی در بریا
یونگی: باش
*فردا*
ا/ت: پاشید زغال اخته ها
کوک: واییی بخف
تهیونگ: چرا همش صبح زود بیدارمون میکنی؟
ا/ت: چون باید بریم پیش دختر ماه
یونگی: دختر ماه هنوز بیدار نشده
ا/ت: هر هر اون مثل شما نیس..سحر خیزه..امروز شاید یه نبرد هم داشته باشیم
کوک: با کی؟با دختر ماه؟
ا/ت:اره
نامجون: چرا؟
ا/ت: چون فک نکنم با خوبی سنگ ها رو بده
جیمین: خب اگه نداد چکار کنیم؟
ا/ت: به زور
جیمین: اَووو
ا/ت: پاشید دیگه
جین: باشه
همه پاشدن و آماده شدن و این بار ا/ت زود رفت و جلو در قصر منتظر موند(برا اینکه پادشاه دوباره بغلش نکنه😂)
پرنس ها با پادشاه و بغیه خداحافظی کردن و پیش ا/ت رفتن
نامجون: خب بریم
ا/ت: یکم دیگه میموندین نوه هام به دنیا میومدن
کوک: هر هر..بریم
و رفتن
به یه جای خیلی زیبا رسیدن درخت ها پر از شکوفه ی گیلاس بودن🌸
جیهوپ واو چقدر باحاله اینجا* ذوق
ا/ت: منم اینجا رو دوست دارم خیلی آرام و ساکته
تهیونگ: پس دختر ماه کو؟
ا/ت: همینجاست
همه گارد گرفتن
که یهو...
پارت۱۳
یونگی رسید به اقامتگاهش که نامجون گفت: کجا بودی؟
یونگی دومتر پرید(بچم ترسید🥺)
یونگی: چته چرا مثل روح میگی؟
نامجون: چرا مثل پیشی خیس شدی؟
یونگی: ای خدااا به من نگید پیشیییی
نامجون: آروم تر الان همه رو بیدا میکنی
یونگی: به من نگو پیشی...به اندازه ی کافی کشیدم
نامجون:باشه..برو لباستو عوض کن..همه جا رو خیس کردی
یونگی رفت و لباسش رو عوض کرد و برگشت که باز نامجون مثل روح اومد جلو و گفت: کجا بودی؟
باز هم یونگی سه متر پرید(😂)
یونگی: چته؟
نامجون: بگو کجا بودی تا الان؟
یونگی: بیرون..خوابم نمیبرد رفتم قدم بزنم
نامجون: چرا خیس شدی؟
یونگی: همش تقصیر ا/ت ست
نامجون: با ا/ت بودی؟
یونگی: آره کنار دریاچه بود رفتم پیشش
بی ادبی کرد خواستم بندازمش توی آب که خودمم افتادم
نامجون: حرف پدر که بادت نرفته ها؟
یونگی: نه...من که کاری نکردم فقط رفتم پیشش
نامجون: خب ممکنه با همین کار ها وابستش بشی
یونگی: من هیچوقت وابسته اون نمیشم
نامجون: میبینیم
یونگی: اوک..حالا اگه سوال هاتون تموم شد من برم بکپم
نامجون: برو..ولی فردا نمی تونی در بریا
یونگی: باش
*فردا*
ا/ت: پاشید زغال اخته ها
کوک: واییی بخف
تهیونگ: چرا همش صبح زود بیدارمون میکنی؟
ا/ت: چون باید بریم پیش دختر ماه
یونگی: دختر ماه هنوز بیدار نشده
ا/ت: هر هر اون مثل شما نیس..سحر خیزه..امروز شاید یه نبرد هم داشته باشیم
کوک: با کی؟با دختر ماه؟
ا/ت:اره
نامجون: چرا؟
ا/ت: چون فک نکنم با خوبی سنگ ها رو بده
جیمین: خب اگه نداد چکار کنیم؟
ا/ت: به زور
جیمین: اَووو
ا/ت: پاشید دیگه
جین: باشه
همه پاشدن و آماده شدن و این بار ا/ت زود رفت و جلو در قصر منتظر موند(برا اینکه پادشاه دوباره بغلش نکنه😂)
پرنس ها با پادشاه و بغیه خداحافظی کردن و پیش ا/ت رفتن
نامجون: خب بریم
ا/ت: یکم دیگه میموندین نوه هام به دنیا میومدن
کوک: هر هر..بریم
و رفتن
به یه جای خیلی زیبا رسیدن درخت ها پر از شکوفه ی گیلاس بودن🌸
جیهوپ واو چقدر باحاله اینجا* ذوق
ا/ت: منم اینجا رو دوست دارم خیلی آرام و ساکته
تهیونگ: پس دختر ماه کو؟
ا/ت: همینجاست
همه گارد گرفتن
که یهو...
۱۱.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.