بازی با اتش پارت چهار

#لیسا
سه سال بعد
من تو این سه سال هر روز به رزی سر می زدم اما اون حتی یک کلمه هم نمی گفت و خودش رو به این ور و اون ور می زد اماده شدم تا برم بهش سر بزنم رسیدم و به طرف سلول رفتم از بیرون تو رو نگاه کردم و بهش گفتم می دونی رزی عشق عین بازی با اتیشه نباید بزاری بزرگ شه چون بهت آسیب می زنه یا کوچیک شه چون نابود می شه اما تو همه رو رعایت کردی بعضی وقت ها ناخواسته اسیب می بینی امید وارم یک روزی خوب شی خداحافظ
#رزی
صدا ها تو گوشم می پیچید درد داشت هیچی غیر از صدای مات نمی شنیدم تا اینکه یکی بهم گفت بازززززیییی با اتیشششش و صدایی دیگه نیومد درد نداشتم من صدای لیسا رو می شنیدن تا اینکه رفت من حالم خوب بود و حالا باید یک راهی برای فرار پیدا می کردم.....
دیدگاه ها (۱)

بازی با اتیش پارت پنج

بازی با اتش پارت شش

بازی با اتیش پارت سه

بازی با اتش پارت دو

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

اگه این بازی, بازی سال بشه که به احتمال زیاد می شه !!اون وقت...

عجب !!!نمی دونستم اون بازی Restore Your Island هم که قبلا نق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط