بازی با اتش پارت شش
#رزی
رو به لیسا کردم و گفتم
رزی: چجوری از اینجا بیام بیرون
لیسا: نگران نباش اینجا نه دکتر داره نه نگهبان بیا بریم
وسایلم رو برداشتم و لباس عوض کردم و رفتم لیسا من و برد خونش
#جیمین
انقدر شلاق خردم که جون ندارم پاشم اینجا عین جهنمه کاشکی می فهمیدم چرا همش خواب یه دختر به اسم رزی رو می بینم
#رزی
لیسا کلی پول داد به یکی از نگهبانان زندان تا جیمین رو ازاد کنه و به اینجا بیاره تا شاید به تونیم کاریش کنیم
#جیمین
رفتم بخوابم که بهم حمله کردن و من و بردن وقتی بیدار شدم تو زندان نبودم رو تخت بودم و صدای دو تا دختر از هال می اومد رفتم بیرون که..... ادامه داره
رو به لیسا کردم و گفتم
رزی: چجوری از اینجا بیام بیرون
لیسا: نگران نباش اینجا نه دکتر داره نه نگهبان بیا بریم
وسایلم رو برداشتم و لباس عوض کردم و رفتم لیسا من و برد خونش
#جیمین
انقدر شلاق خردم که جون ندارم پاشم اینجا عین جهنمه کاشکی می فهمیدم چرا همش خواب یه دختر به اسم رزی رو می بینم
#رزی
لیسا کلی پول داد به یکی از نگهبانان زندان تا جیمین رو ازاد کنه و به اینجا بیاره تا شاید به تونیم کاریش کنیم
#جیمین
رفتم بخوابم که بهم حمله کردن و من و بردن وقتی بیدار شدم تو زندان نبودم رو تخت بودم و صدای دو تا دختر از هال می اومد رفتم بیرون که..... ادامه داره
۳۶.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.