دریایی
ای چشم های روشنت نیلی ترین دریا
مست و خمار ِ چشم هایت بّره آهو ها
چرخی بزن خورشید را بیرون بیاور از ...
چین های روی دامنت مشکی ترین یلدا
تو حس ِ نابی از شراب و طعم خشخاشی ..
دیوانه ی خود کرده ای پنهان و پیدا را ...
از هر گذر تا بگذری دنبالت افتادند_
_عشاق دیوانه تمامی ، مست و بی پروا
زیبائیت را تا ابد تحسین خواهد کرد_
_ هرکس ببیند چهره ات را لحظه ای حتاّ
مستیم و شبگردیم و گم در خواب و بیداری ...
معنا ندارد بگذرد امروز یا فردا
ما را به گرمی ِ نگاه خویش مهمان کن
گرچه نماند بر زمین خاکستری جز ما
سید مهدی نژادهاشمی
مست و خمار ِ چشم هایت بّره آهو ها
چرخی بزن خورشید را بیرون بیاور از ...
چین های روی دامنت مشکی ترین یلدا
تو حس ِ نابی از شراب و طعم خشخاشی ..
دیوانه ی خود کرده ای پنهان و پیدا را ...
از هر گذر تا بگذری دنبالت افتادند_
_عشاق دیوانه تمامی ، مست و بی پروا
زیبائیت را تا ابد تحسین خواهد کرد_
_ هرکس ببیند چهره ات را لحظه ای حتاّ
مستیم و شبگردیم و گم در خواب و بیداری ...
معنا ندارد بگذرد امروز یا فردا
ما را به گرمی ِ نگاه خویش مهمان کن
گرچه نماند بر زمین خاکستری جز ما
سید مهدی نژادهاشمی
۷.۲k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲