زندگی در سئول p19
زندگی در سئول p19
ویو ات
حدود یه ساعت از شروع جشن گذشته بود و داشتیم باهم خوش میگذروندیم...طبق معمول مین سوک سعی میکرد خودشو بهم نزدیک کنه...من بهش اهمیتی نمیدادم ولی اون ول کن نبود و انقد تابلو رفتار میکرد که همه فهمیده بودن
تهیونگ: اوففف دختره رو نگا جیمین
جیمین: کو کجاس دختر ؟
تهیونگ: شوخی کردم دختر نبود ( همه غش غش خندیدن)
جیمین: زهر ماررررر
نامجون: خاک تو سرت جیمین منتظر چی بودی ؟
جیمین: یاااا خب منم دل دارم خسته شدم از سینگلی
ات: اخی جیمینی خودم برات یه خوبشو پیدا میکنم
جیمین: چاکریم ابجیی
تهیونگ: جیمین بیا بریم وسط برقصیم شاید کسی پیدا شد که مارو از این سینگلی نجات بده
جیمین: اره بریم
جیهوپ: وایسین اول بهتون رقص یاد بدم بعد برید
....
مین سوک: خب خب ات خانم چه خبرا
ات: خبر خاصی نیس
مین سوک: ولی من یه خبر مهم دارم و میخوام بهت بگم
ات: میشنوم
مین سوک: دلم برات خیلی تنگ شده بود
ات: این بود خبر مهمت؟
مین سوک: اره دیگه
ات: عاااا...اها اوکی
مین سوک: ات میگم نظرت درباره اینکه آخر هفته بریم بیرون چیه؟
ات: نمیدونم نظر خاصی ندارم
مین سوک: پس اگر نظر خاصی نداری میریم
ات: ولی...
مین سوک: ولی نداره... هر وقت بهت میگم بریم بیرون تو یه بهانه ای میاری دلیلش چیه
ات: دلیلی نداره اوکی آخر هفته میریم
ات تو دلش: چرا اتفاقا یه دلیل خیلی مهم داره
اونم اینه که دلم نمیخواد اصن چشمم به چشمت بیوفته
مین سوک: باشه پس اخر هفته باهم هماهنگ میکنیم
ات: اوکی
مین سوک: راستی...
ات: بنظرم بهتره بریم پیش بقیه
مین سوک: عاا درسته بریم
( رفتن پیش بچها)
....
ویو ات
حدود یه ساعت از شروع جشن گذشته بود و داشتیم باهم خوش میگذروندیم...طبق معمول مین سوک سعی میکرد خودشو بهم نزدیک کنه...من بهش اهمیتی نمیدادم ولی اون ول کن نبود و انقد تابلو رفتار میکرد که همه فهمیده بودن
تهیونگ: اوففف دختره رو نگا جیمین
جیمین: کو کجاس دختر ؟
تهیونگ: شوخی کردم دختر نبود ( همه غش غش خندیدن)
جیمین: زهر ماررررر
نامجون: خاک تو سرت جیمین منتظر چی بودی ؟
جیمین: یاااا خب منم دل دارم خسته شدم از سینگلی
ات: اخی جیمینی خودم برات یه خوبشو پیدا میکنم
جیمین: چاکریم ابجیی
تهیونگ: جیمین بیا بریم وسط برقصیم شاید کسی پیدا شد که مارو از این سینگلی نجات بده
جیمین: اره بریم
جیهوپ: وایسین اول بهتون رقص یاد بدم بعد برید
....
مین سوک: خب خب ات خانم چه خبرا
ات: خبر خاصی نیس
مین سوک: ولی من یه خبر مهم دارم و میخوام بهت بگم
ات: میشنوم
مین سوک: دلم برات خیلی تنگ شده بود
ات: این بود خبر مهمت؟
مین سوک: اره دیگه
ات: عاااا...اها اوکی
مین سوک: ات میگم نظرت درباره اینکه آخر هفته بریم بیرون چیه؟
ات: نمیدونم نظر خاصی ندارم
مین سوک: پس اگر نظر خاصی نداری میریم
ات: ولی...
مین سوک: ولی نداره... هر وقت بهت میگم بریم بیرون تو یه بهانه ای میاری دلیلش چیه
ات: دلیلی نداره اوکی آخر هفته میریم
ات تو دلش: چرا اتفاقا یه دلیل خیلی مهم داره
اونم اینه که دلم نمیخواد اصن چشمم به چشمت بیوفته
مین سوک: باشه پس اخر هفته باهم هماهنگ میکنیم
ات: اوکی
مین سوک: راستی...
ات: بنظرم بهتره بریم پیش بقیه
مین سوک: عاا درسته بریم
( رفتن پیش بچها)
....
۳۶۶
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.