زندگی در سئول p18
زندگی در سئول p18
چند روز بعد
ویو ات
تو این مدت با سویون خیلی گرم گرفته بودیم بیشتر اوقات باهم میرفتیم بیرون و خوش میگذروندیم از طرف دیگه خیلی هوای یونا رو داره...امروز تولدشه...هممون رو دعوت کرده به یه تالار بزرگ واقعا ذوق دارم چون خیلی وقت بود مهمونی نرفته بودم ولی خب یه چیزی اذیتم می کنه
اینکه اونجا قراره مین سوک رو ببینم...انقد رو مخه که حتی نمیخوام چشمم بهش بیوفته
خب دیگه دیر شده باید اماده شم...یه کت دامن جذب مشکی رنگ پوشیدم
موهامو حالت دادم و گذاشتم باز بمونه...یه بوت ساق بلند مشکی هم پام کردم و یه کوچولو هم از عطرم زدم
وقتی که کامل اماده شدم با یه تاکسی رفتم به جایی که تولد اونجا بود
....
یونا: سلام ات
ات: سلام خانوم خانومااا
یونا: جیگر شدی
ات: همچنین
یونا: خب بریم داخل
ات: اره فک کنم پسرا هم تا الان رسیدن
یونا: درسته
( رفتن داخل تالار)
سویون: سلام دخترا
ات: سلام تولدت مبارک
یونا: سلام اوپا تولدت مبارک
( بقیه هم اومدن پیش اونا و گرم حرف زدن شدن)
شوگا: من اخر سر نفهمیدم شما دخترا چرا انقد طول میکشه اماده شید
جین: راس میگه ما از نیم ساعت قبل رسیدیم
ات: شما دختر نیستید درک نمیکنین
یونا: راس میگه شما نمیفهمید این چیزا رو
شوگا: صحیح
مین سوک: سلام سلام
سویون: سلام داداش
جیمین: سویون معرفی نمیکنی؟
سویون: بله ایشون مین سوک داداشم هستن
مین سوک: خوشبختم ( همین طور به همه سلام میکرد باهاشون آشنا میشد تا رسید به ات..)
مین سوک: به به چه عجب ما شما رو دیدیم
ات: درسته
کوک: خب دیگه به نظرم بهتره بریم بشینیم سرپا خسته میشیم
سویون: اره بریم
....
چند روز بعد
ویو ات
تو این مدت با سویون خیلی گرم گرفته بودیم بیشتر اوقات باهم میرفتیم بیرون و خوش میگذروندیم از طرف دیگه خیلی هوای یونا رو داره...امروز تولدشه...هممون رو دعوت کرده به یه تالار بزرگ واقعا ذوق دارم چون خیلی وقت بود مهمونی نرفته بودم ولی خب یه چیزی اذیتم می کنه
اینکه اونجا قراره مین سوک رو ببینم...انقد رو مخه که حتی نمیخوام چشمم بهش بیوفته
خب دیگه دیر شده باید اماده شم...یه کت دامن جذب مشکی رنگ پوشیدم
موهامو حالت دادم و گذاشتم باز بمونه...یه بوت ساق بلند مشکی هم پام کردم و یه کوچولو هم از عطرم زدم
وقتی که کامل اماده شدم با یه تاکسی رفتم به جایی که تولد اونجا بود
....
یونا: سلام ات
ات: سلام خانوم خانومااا
یونا: جیگر شدی
ات: همچنین
یونا: خب بریم داخل
ات: اره فک کنم پسرا هم تا الان رسیدن
یونا: درسته
( رفتن داخل تالار)
سویون: سلام دخترا
ات: سلام تولدت مبارک
یونا: سلام اوپا تولدت مبارک
( بقیه هم اومدن پیش اونا و گرم حرف زدن شدن)
شوگا: من اخر سر نفهمیدم شما دخترا چرا انقد طول میکشه اماده شید
جین: راس میگه ما از نیم ساعت قبل رسیدیم
ات: شما دختر نیستید درک نمیکنین
یونا: راس میگه شما نمیفهمید این چیزا رو
شوگا: صحیح
مین سوک: سلام سلام
سویون: سلام داداش
جیمین: سویون معرفی نمیکنی؟
سویون: بله ایشون مین سوک داداشم هستن
مین سوک: خوشبختم ( همین طور به همه سلام میکرد باهاشون آشنا میشد تا رسید به ات..)
مین سوک: به به چه عجب ما شما رو دیدیم
ات: درسته
کوک: خب دیگه به نظرم بهتره بریم بشینیم سرپا خسته میشیم
سویون: اره بریم
....
۷.۳k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.