غم مخور معشوق اگر امروز و فردا می کند

غم مخور معشوق اگر امروز و فردا می کند
شیر دور اندیش با آهو مدارا می کند

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا می کند

جز نوازش شیوه ایی دیگر نمی داند نسیم
دکمه ی پیراهنش را غنچه خود وا می کند

روی زرد و لرزشت را از که پنهان می کنی
نقطه ضعف برگها را باد پیدا می کند

دلبرت هر قدر زیباتر، غمت هم بیشتر
پشت عاشق را همین آزارها تا می کند

از دل همچون ذغالم سرمه می سازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما می کند

نه تبسم ،نه اشاره ،نه سوالی ،هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا می کند.




کاظم بهمنی
دیدگاه ها (۶)

در زدم و گفت کیست، گفتمش ای دوست، دوستگفت در آن دوست چیست ؟ ...

چقدر باید بگذردتا آدمبوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد...

کمی گیجم کمی منگم, عجیب است پریده بی جهت رنگم,.عجیب است تورا...

قالیچه و ایوان قشنگی دارم موسیقی باران قشنگی دارم پاییز و هو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط