بر من و تو روزگاری رفت و عشقی پا گرفت

بر من و تو روزگاری رفت و عشقی‌ پا گرفت
عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت

شادمانی بود و من بودم، تو بودی، عشق بود"
"عشق و شادی با تو رفت و غم مرا تنها گرفت"

نغمه هامان در گلو بشکست و شادیها گریخت
مرغ رنگین بال عشق ما ر‌ه صحرا گرفت

بوسه‌های آتشین بر روی لبهامان فسرد
آشنائی‌های ما رنگ جدأییها گرفت

مرغ بخت آمد به بام خانه ام، اما پرید
دولت عشق ترا ایام داد اما گرفت

داستان چشم گریان مرا از شب بپرس
ای‌ بسا گوهر که دست غم از این دریا گرفت

جام لبریز امیدم را فلک بر خاک ریخت"
"عشق را از ما گرفت، اما چه نازیبا گرفت"

از فریب روزگار ایمن مشو کاین بو الهوس
بر سکندر داد ملکی را که از دارا گرفت



#مهدی_سهیلی
دیدگاه ها (۶)

صبح آمده برخیز که خورشید توییدر عالم ناامیدی امید توییدر جشن...

قرار نیستمن بنویسم و تو بخونی!حتی قرار نیستبفهمی که من به خا...

آورده است چشم سیاهت یقین به منهم آفرین به چشم تو هم آفرین به...

بیا که مانده شرابی به جامِ باده هنوزبیا که عشق به امیدت ایست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط