شب آمد و دوباره کنارم ندارمت
شب آمد و دوباره کنارم ندارمت
آخر چگونه باز به خوابم بیارمت؟
امشب تمام بالش من خیس میشود
باید دوباره تا خودِ فردا ببارمت
زانوی غم دوباره در آغوش میکشم
گویا تویی که در بغلم میفشارمت
شاعر شدم از این همه دردِ نبودنت
بر سطرهای دفتر دل مینگارمت
دیگر مرا به هیچ گلی احتیاج نیست
وقتی درون باغ خیالم بکارمت
یک لحظه در خیال، ولی زود میپری
گاهی میان خاطره جا میگذارمت
وقت غروب میطلبم از خدا تو را
وقت سحر به دست خدا میسپارمت
عطر گل حضور تو گم گشت در خزان
روزی دوباره باز تو را میبهارمت
آخر چگونه باز به خوابم بیارمت؟
امشب تمام بالش من خیس میشود
باید دوباره تا خودِ فردا ببارمت
زانوی غم دوباره در آغوش میکشم
گویا تویی که در بغلم میفشارمت
شاعر شدم از این همه دردِ نبودنت
بر سطرهای دفتر دل مینگارمت
دیگر مرا به هیچ گلی احتیاج نیست
وقتی درون باغ خیالم بکارمت
یک لحظه در خیال، ولی زود میپری
گاهی میان خاطره جا میگذارمت
وقت غروب میطلبم از خدا تو را
وقت سحر به دست خدا میسپارمت
عطر گل حضور تو گم گشت در خزان
روزی دوباره باز تو را میبهارمت
۳۲.۹k
۰۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.