مرا گویی که چونی چونم ای دوست

مرا گویی که چونی؟ چونم ای دوست 
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست 

حدیث عاشقی بر من رها کن 
تو لیلی شو،که من مجنونم ای دوست 

بفریادم ز تو، هر روز، فریاد 
از این فریاد روز افزونم ای دوست 

شنیدم عاشقان را می نوازی 
مگر من زان میان بیرونم ای دوست؟ 

تو گفتی: گر بیفتی گیرمت دست 
از این افتاده تر کاکنونم ای دوست؟ 

غزلهای نظامی بر تو خواندم 
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست
دیدگاه ها (۸۱)

گر چه روزی تیره تر از شام غم باشد مرادر دل روشن صفای صبحدم ب...

گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از ا...

تو آدم خوبه زندگی خودت باش...می گویند با هر کس باید مثل خودش...

با نگاهی که شب دوش اشارت کردی به خدا بود و نبودم همه غارت کر...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

رمـان زخم عشق تـوپـارت سوم🌚✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط