دست لای موهایش برددر سکوت خیره به چشم هایشدر شعر هایش جاریش ساختبی صدا به آغوشش کشیددست هایش را آرام فشردچشم هایش را بستنکند چشم هایش را از یاد بردخودش را غرق او کردبی آنکه بداندمعشوغه اش را خواب دیدهعاشق بیچاره