زنات دخترم بغض
زن:ا.ت ؟ دخترم (بغض)
(ا.ت رو بغل میکنه )
ا.ت؛هق مامان کجا بودی
مامان:به اینا فکر نکن دلم برات تنگ شده
ببینم کجا زندگی میکنی
ا.ت:پیش دوست پسرم
مامان:چی؟ پس پدرت...
ا.ت:اون منو فروخت اینا رو ولش
خودت کجا زندگی میکنی؟
مامان:(یه جا رو گفت) فردا میایم خونه دوست پسرت میخام دامادمو بشناسم
ا.ت:مامان از آبجی خبر داری؟
مامان:اونم پیش منه همراه با یه دختر دیگه
خیلی دختر خوبیه مثل اینکه پدر مادرش رو کشتن و اینم قرار بوده بمیره اما زنده مونده
(جونگکوک زنگ زد)
ا.ت:مامان شمارت رو بده
مامان :بیا
ا.ت:باشه پس خدافظ
(ا.ت برگشت عمارت )
ا.ت: جونگکوک (داد)
کوک سریع اومد پایین
کوک:بله چی شده؟اتفاقی افتاده؟جا....ا
ا.ت:من خوبم
کوک:پس چی شده پرنسسم؟
(ا.ت پرید بغل کوک )
ا.ت:مامانم رو پیدا کردم گفت فردا میاد اینجا دیدنت
کوک:پس مادر زنم هم پیدا شد
باشه به خدمتکار ها میگم
ا.ت:هوم
(فردا وقتی رسیدن)
بچه ها من اصلا وقت نمیکنم فیک بزارم
مغزم هم دیگه کار نمیکنه
در تلاشم اینو زودی تموم کنم🤌
(ا.ت رو بغل میکنه )
ا.ت؛هق مامان کجا بودی
مامان:به اینا فکر نکن دلم برات تنگ شده
ببینم کجا زندگی میکنی
ا.ت:پیش دوست پسرم
مامان:چی؟ پس پدرت...
ا.ت:اون منو فروخت اینا رو ولش
خودت کجا زندگی میکنی؟
مامان:(یه جا رو گفت) فردا میایم خونه دوست پسرت میخام دامادمو بشناسم
ا.ت:مامان از آبجی خبر داری؟
مامان:اونم پیش منه همراه با یه دختر دیگه
خیلی دختر خوبیه مثل اینکه پدر مادرش رو کشتن و اینم قرار بوده بمیره اما زنده مونده
(جونگکوک زنگ زد)
ا.ت:مامان شمارت رو بده
مامان :بیا
ا.ت:باشه پس خدافظ
(ا.ت برگشت عمارت )
ا.ت: جونگکوک (داد)
کوک سریع اومد پایین
کوک:بله چی شده؟اتفاقی افتاده؟جا....ا
ا.ت:من خوبم
کوک:پس چی شده پرنسسم؟
(ا.ت پرید بغل کوک )
ا.ت:مامانم رو پیدا کردم گفت فردا میاد اینجا دیدنت
کوک:پس مادر زنم هم پیدا شد
باشه به خدمتکار ها میگم
ا.ت:هوم
(فردا وقتی رسیدن)
بچه ها من اصلا وقت نمیکنم فیک بزارم
مغزم هم دیگه کار نمیکنه
در تلاشم اینو زودی تموم کنم🤌
- ۳.۲k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط