یک بار که از دستتان خیلی ناراحت بودم یادتان را سر راه گذاشتم دویدم ...


یک بار که از دستتان خیلی ناراحت بودم، یادِتان را سر راه گذاشتم، دویدم پشتِ چناری، چنار با من غریبگی کرد، آسمان سیاه شد، برگشتم، یادتان نبود، رفته بود، بی من! من آن گَندهِ دماغِ لجبازی بودم که خریت شغلِ دومش بود، تو، تو که مهربان بودی چرا؟ غم‌های دنیا همه سراریز شد توی دلِ کوچکِ من، خواستم بروم که به یک باره دیدم یادت پشتِ چنار قایم شده، جلویِ دهانش را گرفته بود اما چشم‌هایش می‌خندید، مرا که دید خودش را در آغوشم انداخت و بلند بلند خندید، خندیدم و جهان دوباره زیبا شد.


حاتمه رحیمی
دیدگاه ها (۱)

‌هر گاه کسی گفت انگار غمِ همه‌ی عالم توی دلِ من‌ست، مرا می‌گ...

‌من بیشه‌زاری بودم که در ناکجای جهان افتاده بود روی زمین، خو...

بفرمایید الویه ...خودم پز 😊

دق میدهد بعضی حرف ها که،شاید به قول خودتان "شوخی" باشد!!🖤#بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط