همهٔ عمر را عاشق بوده ام. تو خود این را بهتر می دانی. اما
همهٔ عمر را عاشق بودهام. تو خود این را بهتر میدانی. اما هرگز عشقی چنین پُرشور نداشتهام. عشقی که تنها هنر من، هنر کلام، در برابر آن بیرنگ میشود و لُنگ میاندازد. گرچه با وجود این بهترین شعرهایم نام تو را دارند.
چه پیش آمده است؟ آیا در این هنر ورزیده شدهام تا بتوانم آخرین شاهکار خود را هم به پای تو بریزم؟
نمیدانم. هر چه هست این است که خیالت لحظهیی آرامم نمیگذارد. مثل درختی که به سوی آفتاب قد میکشد همهٔ وجودم دستی شده است و همهٔ دستم خواهشی. خواهش تو. تو را خواستن و تو را طلب کردن: الهام آخرین، کلام آخرین، و شادی آخرین.
𐄂 #مثل_خون_در_رگهای_من #شاملو
چه پیش آمده است؟ آیا در این هنر ورزیده شدهام تا بتوانم آخرین شاهکار خود را هم به پای تو بریزم؟
نمیدانم. هر چه هست این است که خیالت لحظهیی آرامم نمیگذارد. مثل درختی که به سوی آفتاب قد میکشد همهٔ وجودم دستی شده است و همهٔ دستم خواهشی. خواهش تو. تو را خواستن و تو را طلب کردن: الهام آخرین، کلام آخرین، و شادی آخرین.
𐄂 #مثل_خون_در_رگهای_من #شاملو
۷۸۲
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.