سالها پیش یک روز به همراه بچه کوچکم از خانه بیرون آمد

⚜سالها پیش یک روز به همراه👨‍👦 بچه کوچکم از خانه بیرون آمدیم چون این بچه مدتی بود بیرون نیامده بود. انگار همه چیز برایش تازگی داشت. و مشغول تماشای اطراف بود و در همین حال دست خودش را در هوا می چرخاند تا دستم را بگیرد🤛

⚜چون همه چیز برایش تازگی داشت نمی خواست چشم از آنها بردارد ولی دستش را هم مدام به دنبال دست من می چرخاند👋 تا طبق معمول دستم را بگیرد.

⚜کمی دستم را عقب کشیدم تا ببینم چه کار می کند .بعد از مدتی با کمی نگرانی برگشت نگاه کرد👀 و جای دستم را پیدا کرد و دستش را به دستم رساند🤝 .و باز مشغول تماشا شد.

⚜ در آن لحظه خیلی از خدا خجالت کشیدم و گفتم من که وابستگی و احتیاجاتم به خدا از این بچه خیلی بیشتر است."" ای کاش😢 من هم هر روز صبح که از خانه بیرون می آمدم دستم را می گرداندم تا دستم را به خدا بدهم🤲 بعد مشغول تماشا بشوم.😔
#رابطه_عبد_و_مولا #مناجات #بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98 #کتاب #کتابخوانی #ادبیات #مذهبی #کتاب_مذهبی #شعر_و_ادبیات #رمان #رمان_مذهبی #کتاب_خوب_بخوانیم #معرفی_کتاب #کتاب_خوب #maghar98 #پاتوق_کتاب
#عکس_نوشته_عاشقانه #خاص #جذاب #عکس_نوشته #عاشقانه #هنر #خلاقیت #استوری_عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

⚜در حالات یکی از علما یکی از نزدیکان ایشان نقل می کند که مری...

⚜ما در این کتاب به بخشی از جوابهای این سوالات میرسیم:🌟 تفاوت...

پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98

🔆مفهوم امامت را باید از آغاز درک نمود. آغاز علی (علیه السلام...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

ضربه ای از عشق

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط