بیا این پلک خیسم را بکن چتری برای شعر بارانت

‍ بیا این پلک خیسم را بکن چتری برای شعر بارانت
بیا با من قدم بردار چون محتاج شد دستم به دستانت

نسیمم سرد و سرگردان در آغوشت بگیری و پناهم ده
ز طوفانها گریزانم بخوان آواز آرامش ز دامانت

چنان من مات و مبهوتم خیالم هم نمی گنجد تو را دارم
شوم پروانه ای مجنون مسوزانی مرا هر دم به حرمانت

صدایت آشنا با من خودت با من چرا نا آشنا هستی
تمامی خاطراتم را بریزم زیر پایت در خیابانت

خیابانهای ما از بغض دلهامان همیشه خیس بارانند
دلم دریای طوفانی نگاهت کرده آرامم ز طوفانت...

#خاصترین

دیدگاه ها (۴)

ﺍﯼ ﺍﺯ ﻫﻨﻮﺯ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺭﺩ ﺷﺪﻩﺍﯼ ﺩﺭﺩ! ﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ...

ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﺪﻡ ﺳﺮ، ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻫﻮﺍﯾﺖﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻫﻮﺍﯼ ﮐﺮﺷﻤﻪ ...

در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارمکز سر زلف و رخش نعل در آتش دار...

دل نمی بندی ولی دل را چه آسان می بریتیر مژگان می زنی از دیده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط