دوست داشتنت وظیفهام که نبود فریضهام بود به جا آوردمش

دوست داشتنت وظیفه‌ام که نبود، فریضه‌ام بود به جا آوردمش، تا پای جان؛ در هر مکان و در هر دقیقه‌ای.
دوست داشتنت عشق که نبود، آیین بود بدان مشرّف شدم بی قیل و قال و بی بوق و کرنایی.
دوست داشتنت نماز که نبود امّا گزاردمش، شبانه‌روزی هزار رکعت به‌ وقت صبح و ظهر و شام.
دوست داشتنت زکات که نداشت امّا پرداختمش به هر دمی و به هر بازدمی به هر نفَس.
دوست داشتنت دینی بود که مخفیانه به آن ایمان آوردم
دینی که جز تنهایی ثوابی نداشت....

#𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆𝒉
دیدگاه ها (۱۲)

چون گل افشانی لبخند تو، در لحظه‌ی شیرین شكفتن!خورشید!چه فروغ...

باید از درخت‌ها باشی که این‌گونه پاییز را به موهایت آورده‌ای...

قوے بودن را یاد بگیرکه وقتے لغزش هاے پر تلاطم این زندگے لعنت...

نشسته‌ام کنارِ پنجرهو باد می‌وزددرخت ، می خرامَد از درونو شا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط