نشستهام کنار پنجره

نشسته‌ام کنارِ پنجره
و باد می‌وزد
درخت ، می خرامَد از درون
و شاخه در عزای سیبِ چیده اش ،
سکوت می کند ...
پرندگان چه بی ریا میانِ ابرها ،
به اوج می روند !
و انزوای کوه ، بی صدا ،
بغل گرفته آسمان شهر را .
سکوت می کنم
و می تکانم از درون ؛
غبار روزهای تلخِ رفته را . . .!

#𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆𝒉
دیدگاه ها (۱)

قوے بودن را یاد بگیرکه وقتے لغزش هاے پر تلاطم این زندگے لعنت...

دوست داشتنت وظیفه‌ام که نبود، فریضه‌ام بود به جا آوردمش، تا ...

چشم‌هایت ...ابرهای باران‌زده را به رنگین‌کمان ، ماه را به عش...

کاش؛ تو ...سواد خواندن دلم را داشتی تا می دیدی نام اتبر قلبم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط