چایی کمرنگ با عطر ترنج همیشه منو سر حال میاره و تو همیشه
چایی کمرنگ با عطر ترنج همیشه منو سر حال میاره و تو همیشه سربزنگاه سر میرسی. بشکن میزنی و میگی: کجا سیر میکنی؟ نگاهت میکنم. کی اومدی؟ اولین بار کی دیدمت؟ کدوممون پیشقدم شدیم برای دوستی؟
میای بالای سرم و زل میزنی به صفحه گوشی...
_ اوهوم... دوباره داری مینویسی...از چی مینویسی؟
+ هنوز یه موضوع خوب پیدا نکردم.
قیافه آدمای متفکر رو به خودت میگیری:
_ تو هیچوقت موضوع کم نمیاری فقط سخت میگیری....از یه چیزی شروع کن... منم اینجا ساکت میشینم تا تموم بشه...
لبخند زدم... دستام حرکت کرد روی صفحه کلید:
به نام او...
"وقتی حرف از اومدن و رفتن آدمها تو زندگی میشه بار بعضی اومدنها یا رفتن هاخیلی سنگین تر به نظر میاد.*
بعضی ها میان، از اولشم شاید قصد اومدن نداشتند یا داشتند و بعد منصرف شدند... اما اومدنشون خیلی سنگین تموم میشه برای آدم. وزن آدمها فرق داره... آدمهایی که سنگینتر هستند، جای بیشتری تو زندگیت برای خودشون باز میکنند و بعد که میرن...
به وسعت حضورشون یه سیاهچاله درون آدم به جا میمونه...
این آدما رفتنشونم برات سنگین تموم میشه...
حواست باشه به آدما وزن زیادی ندی... سینگینشون نکنی...
این سیاهچاله لعنتی میتونه تموم زندگیتو درون خودش بکشه و نابود کنه..."
لیوان چایی رو میگیری مقابلم... و گوشی رو میگیری:
_ خیلی تلخ تمومش کردی. بزار من بنویسم آخرشو...
لیوان رو بالا میبرم و سرم رو تکون میدم:
"این آدما ممکنه رفتنشونم برات سنگین تموم بشه... اما آدمهایی هم هستن به سبکی پر یه یاکریم... آروم و بیصدا از آسمون میان سراغت...بدون اینکه انتظار داشته باشی همراه لحظه هات میشن... این آدما بار سنگین زندگی رو از دوشت بر میدارن...
این آدما نمیرن... اما اگر یه روزی راهشون جدا شد برات یه لبخند شیرین و کلی خاطره آرامبخش دارند...
این آدما با همه سبکیشون به کل دنیا می ارزن...🤗"
میگی بهتر نشد؟
قطره اشکم میچکه روی صفحه کلید...
*اینکه نوشتم به نظر میاد چون تا اینجای زندگی فهمیدم همه رفتن ها و اومدن ها اعتباریه... *
#روزاتون_سرشار_از_نگاه_مهربان_خدا🌹
#روزگارتون_خدایی🌺
میای بالای سرم و زل میزنی به صفحه گوشی...
_ اوهوم... دوباره داری مینویسی...از چی مینویسی؟
+ هنوز یه موضوع خوب پیدا نکردم.
قیافه آدمای متفکر رو به خودت میگیری:
_ تو هیچوقت موضوع کم نمیاری فقط سخت میگیری....از یه چیزی شروع کن... منم اینجا ساکت میشینم تا تموم بشه...
لبخند زدم... دستام حرکت کرد روی صفحه کلید:
به نام او...
"وقتی حرف از اومدن و رفتن آدمها تو زندگی میشه بار بعضی اومدنها یا رفتن هاخیلی سنگین تر به نظر میاد.*
بعضی ها میان، از اولشم شاید قصد اومدن نداشتند یا داشتند و بعد منصرف شدند... اما اومدنشون خیلی سنگین تموم میشه برای آدم. وزن آدمها فرق داره... آدمهایی که سنگینتر هستند، جای بیشتری تو زندگیت برای خودشون باز میکنند و بعد که میرن...
به وسعت حضورشون یه سیاهچاله درون آدم به جا میمونه...
این آدما رفتنشونم برات سنگین تموم میشه...
حواست باشه به آدما وزن زیادی ندی... سینگینشون نکنی...
این سیاهچاله لعنتی میتونه تموم زندگیتو درون خودش بکشه و نابود کنه..."
لیوان چایی رو میگیری مقابلم... و گوشی رو میگیری:
_ خیلی تلخ تمومش کردی. بزار من بنویسم آخرشو...
لیوان رو بالا میبرم و سرم رو تکون میدم:
"این آدما ممکنه رفتنشونم برات سنگین تموم بشه... اما آدمهایی هم هستن به سبکی پر یه یاکریم... آروم و بیصدا از آسمون میان سراغت...بدون اینکه انتظار داشته باشی همراه لحظه هات میشن... این آدما بار سنگین زندگی رو از دوشت بر میدارن...
این آدما نمیرن... اما اگر یه روزی راهشون جدا شد برات یه لبخند شیرین و کلی خاطره آرامبخش دارند...
این آدما با همه سبکیشون به کل دنیا می ارزن...🤗"
میگی بهتر نشد؟
قطره اشکم میچکه روی صفحه کلید...
*اینکه نوشتم به نظر میاد چون تا اینجای زندگی فهمیدم همه رفتن ها و اومدن ها اعتباریه... *
#روزاتون_سرشار_از_نگاه_مهربان_خدا🌹
#روزگارتون_خدایی🌺
۱۲.۶k
۰۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.