پارت
پارت ۱۳
خانم وکیل
+بنظرم برو پیشش انگار خیلی خوشحال نیست پیش زن سابق خون خراب کنتی
انگار متوجه طعنه ام شد
_مهم نیست نمیخوام برم
+باشه ، نگفتی سراغ داری؟
_اره دارم... اولش فکر کردم که برای لج سه نا..
+تو و سه نا ذره ای برای من ارزش ندارید که بخوام لجتونو دربیارم ،ذره ای برام مهم نیستی
_گفتی فقط عاشقی کافی نیست...من همچیزم رو برات گذاشتم ، احترام بهت گذاشتم ، یه تکیه گاه شدم برات ، مرکز توجه ام تو بودی تو ت..
دیگه نتونستم تحمل کنم و دق و دلی این چند سالم رو ریختم بیرون ، برای کسی که خودش باعث حالم بود
_اینا چه فایده ای داشت وقتی هیچوقت نبودی ؟ هیچوقت نشد باهم دونفره جایی بریم هر بار سه نا اویزونمون بود ، وقتی ازت میپرسیدمم که صداتو بلند میکردی و میگفتی مادرم خواست چیکار میکردم ، درحالی که اون زن مادر تو نبود هنوزم نیست تو هیچوقت نتونستی نگاه حریص این زن رو ببینی هیچوقت نتونستی باور کنی که اون زن فقط بخاطر ارث و میراثی که از پدرت مونده و همشونم به نام تو زده داره اینطور رفتار میکنه
درسته تورو بزرگت کرد ، اما فقط بخاطر اون پولی بود که بعد در ازای بزرگ کردن تو میگرفت ، وقتی دید سهم کمی بهش رسیده تو ندیدی اما من دیدم که چطوری با نفرت بهت نگاه کرد و هربار که راجب این باهات حرف زدم فقط یه سیلی بهم زدی همین
وقتی دید نمیتونه ازت بکنه اون دخترو فرستاد جلو ، هر روز شب بهت زنگ میزد با هر بهانه ای که بود باید حتماً میرفتی خونش بهش سر میزدی ، میدونی حساسیت منم از همونجا شروع شد وقتی زنی جلوی روی خودم برای شوهرم عشوه میومد و لباسهای باز میپوشید براش ، اونموقع بود که متوجهش شدم ، اون زنی که الان داره به من میگه خونه خراب کن خودش زندگی رو که چهار سال با جون کردن به اونجا رسونده بودم رو خیلی راحت ازم گرفت ، چهارسال چیز کمی نیست هوانگ هیونجین من تحقیرای نامادرتو خواهرشو ، دعواهایی که داشتیم دستایی که روم بلند شد ، تهدیدایی که شدم ، دیوونه بازیای شوهرم ، دختر خاله ای که میخواست شوهرمو اغواش کنه با همه ی نگاه اینها من اون زندگی که از اول هم اشتباهی محض بود رو به چنگ و دندون گرفتمو با همشون ساختم
فقط بخاطر عشقی که بهت داشتم ،
خانم وکیل
+بنظرم برو پیشش انگار خیلی خوشحال نیست پیش زن سابق خون خراب کنتی
انگار متوجه طعنه ام شد
_مهم نیست نمیخوام برم
+باشه ، نگفتی سراغ داری؟
_اره دارم... اولش فکر کردم که برای لج سه نا..
+تو و سه نا ذره ای برای من ارزش ندارید که بخوام لجتونو دربیارم ،ذره ای برام مهم نیستی
_گفتی فقط عاشقی کافی نیست...من همچیزم رو برات گذاشتم ، احترام بهت گذاشتم ، یه تکیه گاه شدم برات ، مرکز توجه ام تو بودی تو ت..
دیگه نتونستم تحمل کنم و دق و دلی این چند سالم رو ریختم بیرون ، برای کسی که خودش باعث حالم بود
_اینا چه فایده ای داشت وقتی هیچوقت نبودی ؟ هیچوقت نشد باهم دونفره جایی بریم هر بار سه نا اویزونمون بود ، وقتی ازت میپرسیدمم که صداتو بلند میکردی و میگفتی مادرم خواست چیکار میکردم ، درحالی که اون زن مادر تو نبود هنوزم نیست تو هیچوقت نتونستی نگاه حریص این زن رو ببینی هیچوقت نتونستی باور کنی که اون زن فقط بخاطر ارث و میراثی که از پدرت مونده و همشونم به نام تو زده داره اینطور رفتار میکنه
درسته تورو بزرگت کرد ، اما فقط بخاطر اون پولی بود که بعد در ازای بزرگ کردن تو میگرفت ، وقتی دید سهم کمی بهش رسیده تو ندیدی اما من دیدم که چطوری با نفرت بهت نگاه کرد و هربار که راجب این باهات حرف زدم فقط یه سیلی بهم زدی همین
وقتی دید نمیتونه ازت بکنه اون دخترو فرستاد جلو ، هر روز شب بهت زنگ میزد با هر بهانه ای که بود باید حتماً میرفتی خونش بهش سر میزدی ، میدونی حساسیت منم از همونجا شروع شد وقتی زنی جلوی روی خودم برای شوهرم عشوه میومد و لباسهای باز میپوشید براش ، اونموقع بود که متوجهش شدم ، اون زنی که الان داره به من میگه خونه خراب کن خودش زندگی رو که چهار سال با جون کردن به اونجا رسونده بودم رو خیلی راحت ازم گرفت ، چهارسال چیز کمی نیست هوانگ هیونجین من تحقیرای نامادرتو خواهرشو ، دعواهایی که داشتیم دستایی که روم بلند شد ، تهدیدایی که شدم ، دیوونه بازیای شوهرم ، دختر خاله ای که میخواست شوهرمو اغواش کنه با همه ی نگاه اینها من اون زندگی که از اول هم اشتباهی محض بود رو به چنگ و دندون گرفتمو با همشون ساختم
فقط بخاطر عشقی که بهت داشتم ،
- ۱.۶k
- ۰۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط