P2
ویو هانا
+چشم
&مریض جدید داریم
+دوباره؟
&اره،بیا اینم معرفی نامش
معرفی نامه رو از دستش گرفتم
+فعلا
از اتاقش خارج شدمو به سمت اتاق خودم رفتم
روپوشمو که آویزون بود برداشتم و پوشیدم
رفتم نشستم روی صندلیو شروع کردم به خواندن ورقه
«جئون جانگ کوک»
«۲۶ساله»
«وی از وقتی مادرش را از دست داد افسرده شد و بر اثر فشار های عصبی و قرص های بدون نسخه مغزش متراشی شد
پدر وی میگوید او به هنگام شب با گریه مادرش را صدا میکند و با او حرف میزند او هنوز بعد از شش سال با مرگ مادرش کنار نیامده است
هیچ روانپزشکی او را قبول نمیکند به دلیل اینکه بهتر کردن حال اون سخت یا به زبان راحتتر غیر ممکن است»
+این پسر حتما داره درد میکشه نمیتونم باید بهش کمک کنم
بلند شدمو به سمت در رفتم و بازش کردم
رفتم اتاق آقای جانگ
تق تق
&بیا تو
رفتم تو
+من این پرونده رو قبول میکنم
&هه میدونستم تو کله شق تر ازین حرفایی مطمعنی؟
+کاملااا
&خیلی خب پس من بهشون خبر میدم تا غروب میرسن
+باشه،فعلا
تصمیم گرفتم برم حیاط
ــــــــــــــــــــــــــــــ
داشتم توی حیاط قدم میزدم که مینهو اومد
مین هو:خانم دکتر اینجان که بیا برات قهوه گرفتم
قهوه رو ازش گرفتم
+هه
مین هو:چته تو فکری؟
+هیچی بازم بیمار قبول کردم
مین هو:نههه واقعا؟
+اوهوم
مین هو:ولی تو تازه بیمار قبلیتو مرخص کردی باید استراحت کنییی
+مهم نیست
مین هو:رسماً زده به سرت
یه قلوپ از قهوه خوردم
+شاید
شرایط پارت بعد:
لایک:۴
کامنت:۱۰
+چشم
&مریض جدید داریم
+دوباره؟
&اره،بیا اینم معرفی نامش
معرفی نامه رو از دستش گرفتم
+فعلا
از اتاقش خارج شدمو به سمت اتاق خودم رفتم
روپوشمو که آویزون بود برداشتم و پوشیدم
رفتم نشستم روی صندلیو شروع کردم به خواندن ورقه
«جئون جانگ کوک»
«۲۶ساله»
«وی از وقتی مادرش را از دست داد افسرده شد و بر اثر فشار های عصبی و قرص های بدون نسخه مغزش متراشی شد
پدر وی میگوید او به هنگام شب با گریه مادرش را صدا میکند و با او حرف میزند او هنوز بعد از شش سال با مرگ مادرش کنار نیامده است
هیچ روانپزشکی او را قبول نمیکند به دلیل اینکه بهتر کردن حال اون سخت یا به زبان راحتتر غیر ممکن است»
+این پسر حتما داره درد میکشه نمیتونم باید بهش کمک کنم
بلند شدمو به سمت در رفتم و بازش کردم
رفتم اتاق آقای جانگ
تق تق
&بیا تو
رفتم تو
+من این پرونده رو قبول میکنم
&هه میدونستم تو کله شق تر ازین حرفایی مطمعنی؟
+کاملااا
&خیلی خب پس من بهشون خبر میدم تا غروب میرسن
+باشه،فعلا
تصمیم گرفتم برم حیاط
ــــــــــــــــــــــــــــــ
داشتم توی حیاط قدم میزدم که مینهو اومد
مین هو:خانم دکتر اینجان که بیا برات قهوه گرفتم
قهوه رو ازش گرفتم
+هه
مین هو:چته تو فکری؟
+هیچی بازم بیمار قبول کردم
مین هو:نههه واقعا؟
+اوهوم
مین هو:ولی تو تازه بیمار قبلیتو مرخص کردی باید استراحت کنییی
+مهم نیست
مین هو:رسماً زده به سرت
یه قلوپ از قهوه خوردم
+شاید
شرایط پارت بعد:
لایک:۴
کامنت:۱۰
۹.۱k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.